تانگوی چند نفره

ارامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه .

تانگوی چند نفره

ارامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه .

1

خیلی وقته دریای زندگی ساکنِ ، نه  از موج خبری هست و نه طوفانی ، نمی دونم این خوبِ یا بد فقط در حال حاضر دچار یه رکود عجیبی شدم که هیچوقت تو عمرم تجربش نکرده بودم، حس آرامش یا شایدم بی خیالی مطلق ، بی خیالی نسبت به همه ی مسایل خوب و بد زندگی .

آبلوموف رو هنوز تموم نکردم ، میرم تمدید میکنم وباز نمی خونم درست مثل ایلیا ایلیچ آبلوموف که هیچوقت هیچ کتابی رو تموم نمی کرد این روزها عجیب دچار بیماری آبلوموویسم و یا بطور عامیانه همون تنبلی خودمون شدم باور نمیکنم حال واحوال  ایلیا ایلیچ از لا بلای  سطرهای همون 155 صفحه ای  که خوندم ، درست عین بیماری مسری به من سرایت کرده باشه ، اما چه باور کنید چه نکنید این اتفاق افتاده :))

گاهی اونقدر دردها تو زندگی ادم زیاد می شن که دچار یه بی حسی میشی  ، بی حسی که  آدمُ نسبت به همه چی بی خیال میکنه و این بهترین اتفاقی که تو سی و اندی سال عمری که از خدا گرفتم افتاده . همون بی خیالی و بی حسی که سالها دنبالش بودم و نمی تونستم تو خودم بوجود بیارم .

باران


دعا کردم بمانی ، باران که ببارد کنار پنجره با هم باران را تماشا کنیم اما دریغ که رفتن راز غریب زندگیست .

می دانم جایی که هستی حالت خوب است ، این را از خواب هایم می فهمم.

وقتی زیر باران ، میان سبزه ها می دوی و به رویم لبخند می زنی سبزه ها بوی زندگی می گیرند.

لبخند زیبای تو در آغوش پر مهر خدا آینده مرا زیباتر خواهد کرد.وقتی باران ببارد به کنار پنجره خواهم رفت ویک دل سیر تماشایت خواهم کرد

تقدیم به عماد  ;کسی که نمی شناسمش فقط میدونم تا زنده بود با بیماری جنگید وامیدوار بود که خوب بشه