تانگوی چند نفره

ارامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه .

تانگوی چند نفره

ارامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه .

38


باید صبر داشته باشم که یک روزی،یک جایی،یا یک جوری ، کسی   و یا شاید یک چیزی....

آری ،بیشتر از این ها باید صبر داشته باشم


با

37

چاقالوی  دوست داشتنی من 

هدیه ی تولدم 

کار دست دوست عزیزم فرزانه جون

36

الان یه خورشید نا امید نشسته جلوی کامپیوتر و داره به عروسکایی که درست کرده و رو دستش مونده فکر میکنه

تو این اوضاع نابسامان مالی که خانواده گرفتارش شده میخواستم کمکی باشم ولی نشد و متاسفانه پس اندازمو برای خرید وسایل هدر دادم

اونوقت  تو برنامه های تلویزیونی بگید  اگه بخواین میشه

بخدا گاهی نمیشه منم امروز همشون رو بین در وهمسایه فامیل وآشنا تقسیم کردم بعنوان هدیه چندتایی هم نگه داشتم برای دوستانم بفرستم  حداقل اینطوری با دیدنشون دق نمیکنم

یه سری هم بردم بیمارستان بخش کودکان

الان فقط دوتا خاتون برش خورده مونده که حوصله ندارم بدوزمشون 

نه سر وزبون دارم نه میتونم قیمت بدم کاش جای این همه تخیلی که روزانه تو ذهنم در حال رفت وامد هستن کمی سر وزبون داشتم

واقعا فروشندگی کار سختیه

سفالا وعروسکامُ بردم مغازه ها نشون دادم  کسی طالب نبود همه می گفتن نه  بازار کساد جنسای خودمون رو دستمون مونده

شیطونه میگه برم بساط کنم ولی تو این شهر کوچیک  نمیشه همه هم دیگه رو می شناسن   و با دست فروشی گاو پیشونی سفید می شم

ته همه ی این غر غرا و نا امیدی ها و بذل وبخشش ها هم تمام وسایل کارمُ گذاشتم انباری   و برای همیشه با عروسکا و پارچه هام خداحافظی کردم




گندم گل گندم ای خدا شادی مال مردم ای خدا

گندم گل گندم ای خدا          شادی مال مردم ای خدا

شعری که دایی ناصر خدا بیامرزم  میخوند اگه میخواید بقیش رو بخونید  سرچ کنید متل گل گندم ( اگه اشتباه نکنم همین بود ) چون اونقدر طولانیه که جز همین بیتش وصدای گرم وگیرای داییم چیزی تو ذهنم نمونده



 نقش ونگار ابرها تو اسمون رو خیلی دوست دارم  ناخوداگاه بیشتر عکس هایی که می گیرم از آسمون وابر هاست 

شاید بخاطر اینه که پرواز و اوج گرفتنُ دوست دارم وآسمون تداعی کننده پیشرفت وپرواز و من بالاخره یک روز مثل جاناتان مرغ دریایی    به آرزوم می رسم  اونوقتِ که همه باورم می کنند

حیوان خانگی من :))

وقتی دلم حیوان خانگی میخواد اما نه شرایط نگهداریش رو دارم نه دلم میاد یع بی  زبون رو تو خونه نگه دارم نتیجش میشه این پیشی ملوس وبچه هاش 

دلم میخواد تو دنیای عروسک ها وعروسک سازی اونقدر حرفه ای بشم که تمام تخیلاتم رو به واقعیت تبدیل کنم 

دادا حجی

امروز بیست و دومین سالگرد مادربزرگم بود 

دادا  حجی ، زنی صبور وساکت   ، تنها چیزی که خوب ازش تو ذهنم مونده  تنور گلی  و  نون پختنش بود 

خیلی بده که همه ی تصویر های مادربزرگم داره از ذهنم پاک میشه اما خوشحالم که چند ماه دیگه میرم پیشش و اونوقت می تونم خیلی واضح ببینمش


 تنور گلی- بچگیام تو حیاط خونه دادا حجی ( مادربزرگ پدریم ) و بالا پشت بوم  خونه دایه ( مادربزرگ مادریم ) وجود داشت البته این تنور 

مدل تنورایی که بچگیام دیدم نیست اما با دیدنش یاد نون پختن مادربزرگام  افتادم بخاطر همین ازش عکس گرفتم

اینم یه منقل گلیه که ما تو زبون محلی بهش میگیم   کلک  شُلی 

دادا یا دایه = مادربزرگ ( هر دوتاش یکی اما بستگی داره نوه بزرگ های هر خونه مادربزرگشون رو چطور صدا  کنن پسر خالم گفته دایه ما هم تبعیت کردیم و من بعنوان نوه بزرگه گفتم دادا بقیه هم تابع من )

تو خانواده پدریم تنها نوه ای هستم که به زبون محلی صحبت میکنم واین یه مزیت داره میتونم ضرب المثل های محلی رو بهتر از بقیه که فارسی صحبت میکنن متوجه بشم و یه پا مترجم هستم )

34

خدای در های باز 

خدای درهای بسته  مارا از این آستانه برهان


بالاخره لپ تاپم درست شد حالا می تونم عکسایی که از بهار کوتاه  جنوب  گرفتمُ  به در و دیوار این خونه آویزون کنم شما ببینید

معجزه ی هانی


همیشه تو زندگیمون دنبال معجزه های خاص هستیم و از اتفاقات کوچیکی که دور وبرمون رخ میده به شدت غافلیم

میدونم کلیشه ای ترین حرفُ در مورد معجزه زدم  اما واقعا بهتر از این نمیشد بیان کرد

معجزه ای که برای من اتفاق افتاد عضویت تو یه کانال تلگرامی بود تعجب نکنید دقیقا معجزه همین بود

کانال یه دوست وبلاگی که اهنگ های انتخابیش اونقدر حال خوب کنِ  که ادمی دم مرگ رو زنده کرد جدی میگم بهم انگیزه زندگی  می ده علاوه بر حال خوب کنی تعجب بر انگیزه واقعا میشه سلیقه ی یک نفر اونقدر به سلیقه موسیقیت نزدیک باشه که از تعجب  دهنت باز بمونه ؟ :)

 میدونم به این کانال ها وکلا برنامه های تلگرامی خیلی ایراد گرفته میشه اما معجزه ی هانی باعث شد هر روز منتظر یه اهنگ خوب باشم و این انتظار دلیلی بود برای فکر نکردن به پیوند ، مرگ وحضرت اجل  جوری تو اهنگ ها غرق میشم که یادم میره اگه پیوند انجام نشه تا یکی دو ماه دیگه بیشتر با دستگاه دوام نمیارم

و این حس عالیه این جناب هانی خان بطور غیر مستقیم یه معجزه دیگه هم داشتند علاقمند کردن من به عکاسی وقتی دنبال یه سوژه مناسب عکاسی می گردی مجبوری خوب اطرافت رو ببینی ، این خوب دیدن باعث میشه  چیزایی رو ببینی که تو حالت معمول از کنارشون خیلی راحت  می گذری   هیچوقت  اندازه دیروز از دیدن یه گل زرد که احتمالا  گل علف هرزی بود کنار فاضلاب ذوق نکردم وقتی اون گل تونسته  با شرایط سخت سازگار بشه پس من چرا نتونم

ازش عکس گرفتم که همیشه وقتی کم میارم نگاش کنم

از همینجا از هانی دوست وبلاگیم تشکر میکنم بخاطر معجزه هاش

ممنونم هانی

این پست تبلیغ کانال تلگرامی نیست هر چند  بخاطر حس خوبی  که این رفیق ندیده ونشناخته بهم داده بهش مدیونم  ولی وبلاگش رو معرفی می کنم در صورت تمایل خودتون اونجا لینک کانال تلگرامش رو پیدا کنید

هانی نویسنده وبلاگ احتمال اینکه خودم باشم هست

وقتی برای زنده بودن و زندگی کردن دنبال انگیزه باشید کوچکترین چیز میتونه دستاویزی برای بهتر زندگی کردن  و حتی بهتر نفس کشیدن باشه یاد گرفتم بخاطر کوچکترین چیزهای زندگیم از خدا وبنده هاش  قدر دان وسپاسگزار باشم

 وبلاگم برام سر تاسر از این معجزه های کوچیک اما تاثیر گذار بوده  معجزه های  وبلاگی به دوستانی عزیز تبدیل شدن که همیشه کنارم بودن و سنگ صبور شبهای تنهایی بیمارستانم ممنونم از همگی شما ممنونم




32


همه ی درد های من از وقتی شروع شد که هفت سالگیم عمو مجید مجبورم کرد کتاب ماهی سیاه کوچولو رو بخونم

همیشه ازش گله مند بودم وخواهم بود چون با خوندن اون کتاب مسیر زندگیم عوض شد ،   بذر چیزی تو ذهنم کاشته شد و با من رشد کرد که انجامش سخت بود

همیشه می دونستم باید تغییر کنم ، اوایل مثل همه جوونا که سر پرشور دارن میخواستم دنیا رو عوض کنم اما خیلی طول کشید که یاد بگیرم تنها چیزی که میشه عوضش کرد خود آدمه وگر نه تغییر دیگران و دنیا کار من نیست .

بله من تغییر کردم اونم خلاف جهت و راه و رسم دیگران ، بابام میگه این روح سرکش از بچگی درون تو بوده  چون هیچ کدوم از مراحل رشدم یعنی دندون در اوردن و راه رفتن وبزرگ شدنم حالت عادی ومعمول بچه های دیگه  رو نداشته  وجود این سرکشی ربطی به ماهی سیاه نداشته ، این کتاب باعث شده فقط چیزی که درونت نهفته بود شکوفا بشه 

خوب که به گذشتم دقت میکنم می بینم حق با پدرمِ نه تنها من بلکه بعضی از اعضای خانوادم هم وارث روح سرکشی  بودن  که باعث میشد خلاف جهت رودخانه شنا کنیم و خیلی راحت نتونیم اون چیزی که تو دوران هر کدوممون مرسوم وقابل پذیرش بوده بپذیریم

من بین کسانی بزرگ شدم که صفت بارزشون مبارز بودن بود و هست

پدر بزرگ مادری ، پدر ، عمو ، مادر و دایی بزرگترین تاثیر رو روی من داشتند 

از یک جهت بابت متفاوت بودن خودم نسبت به اطرافیانم خوشحالم ، از اینکه روز مرگی های من با بقیه دخترای دور وبرم  فرق داره اما از جهت  دیگه  این تفاوت فکر و رفتار باعث میشه بخاطر همرنگ جماعت نبودن پذیرفته نشم   و حجم زیادی از تنهایی هام رو به سبک خودم پر کنم

امروز وارد سی وپنج سالگی شدم به عبارتی جشن تولد سی وپنج سالگیم  دیشب گرفته شد سی وپنج سالی که فراز ونشیب های زیادی داشته

اما خوشحالم که تمام این مدتی که از خدا عمر گرفتم   مبارز بودم وسعی کردم زندگی رو اونجوری بسازم که میخوام







شاهکار 5 میلیمتری

می ترسم  بخوابم وتصاویر وحشتناک پشت پلکم دوباره ظاهر بشه بخاطر همین به زور چشمام رو باز نگه میدارم  و به نوشتن پناه میارم

اعترافات مردی چنان دیوانه که با حیوانات می زیست  هم تموم یه داستان کوتاه از نویسنده عامه پسند

حال وهوای داستانش تقریبا مثل عامه پسند  بود از یه جهاتی از پوچی ومرگ گفته بود

از بوکفسکی زیاد نخوندم اما همین دو کتاب خیلی به دلم نشست  تلخی ها رو به شیوه  شکلات تلخ بیان میکنه و من این روش رو دوست دارم

 

اعترافات مردی چنان دیوانه که با حیوانات می زیست

چارلز بوکفسکی

شهرزاد لولا چی

 میدونم نفس گیر میخونم و می نویسم اما در حال حاضر  تنها گزینه ی روی میز همینه