تانگوی چند نفره

ارامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه .

تانگوی چند نفره

ارامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه .

همکار خدا

گاهی دلم میخواد همکار خدا بودم ومی تونستم دنیا رو نجات بدم ، اون مدل هالیوودیش نه ، اونجوری بدرد نمی خوره  ، نجات واقعی  به دور از هیاهو وجنجال

چهار شنبه وقتی اخبار نشون میداد که بعد یک هفته جستجو  چند صد نفر آواره اهل لیبی  که می خواستن به اروپا مهاجرت کنند رو  تو دریای مدیترانه نجات میدادند و به کشتی نجات انتقال میدادن بیشتر از قبل از دنیا وآدمای بی خیالش متنفر شدم

اون لحظه که مادر ودختری اهل نیجریه وارد  کشتی شدن و خبر نگار باهاشون مصاحبه کرد ،  زن  می گفت دیگه نمیتونه به کشورش برگرده بار ها اونو گروگان گرفتن و از شوهرش تقاضای پول کردن اون لحظه که دیگه طاقت نیاورد وبا گریه گفت من بچه دارم ...اشک های منم سرازیر شد ، باز هم از دنیا وآدمای بی خیالش متنفر شدم

الان که این چند خط رو می نویسم  و یاد فلاکت وبدبختی آدما می افتم هم بغض دارم واز دنیا وآدمای بی خیالش متنفرم 

از اون مادر نیجریه ای نزدیک تر شاگردای خودم هستن که تو فقر وفلاکت همه مدلیش  غوطه ورن مالی ، فرهنگی  بد سرپرستی و ....

وقتی به دستای خالیم نگاه میکنم هم از دنیا وآدمای بی خیالش متنفر می شم

و تنها چیزی که میخوام اینه که به مدت یک هفته فقط  یک هفته همکار خدا بشم وبتونم حداقل کاری بکنم که خودم آروم بشم

 خاله های من وضع مالی خوبی دارند یعنی اونقدر دستشون به دهنشون می رسه که پول مازادی داشته باشن که ندونن چیکارش کنن بهشون گفتم حداقل ماه محرم بجای این همه هزینه برای نذر ونیاز  و ریختن تو شکم  ادمای سیر واسراف کردن  نصف هزینش رو به من بدین تا به بچه هام رسیدگی کنم اینجوری جلوی خیلی از فسادها وبدبختی ها گرفته میشه و خودتون در امانید  اما کو گوش شنوا  عموی من نصف شهر مال خودشه اما .... بابام راست میگه پول زیاد بعضی ادما رو پوست کلفت میکنه

امیدوارم یه روزی اونقدر داشته باشم که زینب و خدیجه ها رو تا دانشگاه حمایت کنم  اونقدر داشته باشم که هیچ بچه ای محتاج پول دارو ودرمانش نباشه

چند روزه حسابی مشغول دوخت ودوزم برای خیریه  امیدوارم بتونم مقداری پول جور کنم ویه کاری کنم اگر هم نشد اشکال نداره بالاخره یه راهی پیدا می کنم که به آرزوم برسم

شما هم دعا کنید همکار خدا بشم

آمین




52


گفته بودم می خوام تو کار خیری شرکت کنم تنها چیزی که به ذهنم رسید برای جور کردن مقداری پول استفاده از هنرم و درست کردن یه سری وسیله و کاردستی برای فروش بود  اولین کار رو با نشانه کتاب شروع کردم اونم بدلیل علاقمندی خودم به کتابو  هر چیزی که مربوط به اونه 

گفتن این فکر و ایده اینجا خیلی برام سخت بود چون  راجع به این مسایل فکرای جور واجوری میشه و اینکه ما هم دیگه رو نمی شناسیم 

نهایتش اینه که شما در ازای هزینه ای که  پرداخت می کنید کالایی دریافت می کنید وتو کار خیر شریک می شید  

درضمن برای ایجاد اطمینان  به شما خواهم گفت هزینه ی پرداختیتون صرف چه کاری شده 

من تو این دنیای بزرگ دو آرزو دارم یکیش رو که شما می دونید چون  در موردش نوشتم اونم داشتن یه کتابخونه با یه عالمه کتابه 

دومین آرزوم اینه که اونقدر وضع مالیم خوب باشه که بتونم به بچه های بی بضاعت کمک کنم ویه خونه ی امن و راحت برای بچه های کار بسازم و اونا رو از این همه فقر وفلاکت نجات بدم  خب فعلا که به هیچ کدوم از ارزوهام نرسیدم ولی حداقل میشه یه قدم کوچیک برداشت  البته نه تنها بچه های کار تو این دنیا بچه های زیادی هستن که محتاج به کمک هستن بچه های بیماری که تو بخش کودکان بیمارستان هایی که خودم بستری شدم ، شاگرد مدرسه های مناطق محروم و ....

به امید خدا بتونیم به کمک هم لبخند رو لب بچه ها بنشونیم

و خدای مهربون معجزه اش رو شامل حال بچه های  دنیا بکنه

کارای دیگه که شامل یه سری جامدادی وجا دستمال کاغذی جا کلیدی وعروسک  هست ، در حال درست کردنشون هستم هر وقت آماده شد عکسش رو میذارم تو این خونه  ادامه ی همین پست که سنجاق شده و برای مدتی اینجا می مونه 


برای این کارا قیمتی نمیذارم هر کس هر چقدر دلش خواست کمک کنه   

امروز 30 اردیبهشت نود وشش مبلغی که تو حسابمه تا الان به لطف شما دوستان گل 254000 تومنه وبا توجه به قیمت اجناسی که از عمده فروشی گرفتم با این پول میشه  برای سه خانواده بسته های رمضان تهیه کرد البته این قیمتها تقریبی بود چون مغازه دار سرش شلوغ بود ونشد در مورد تخفیف باهاش صحبت کنم

چای 13500

برنج 49000 

 مرغ 11000

قند 4000

 روغن 2850

اگه چیز دیگه ای  به ذهنتون می رسه بگید لطفا 

سه سفارش دیگه هم دارم که به امید خدا پولش بیاد تو حسابم  می تونیم به این لیست چیزای دیگه هم اضافه کنیم امیدوارم خدا کمکمون کنه وبتونیم تا قبل ماه رمضان این بسته ها رو بدست خانواده ها برسونیم

سفارش بودا و آقا ی صادق اماده شد  

آقا صادق ایمیلتون رو چک کنید

این عروسک ها بدست بچه های محروم مدرسمون می رسه و عکسش هم ادامه همین پست گذاشته میشه  

هزینه ی دریافتی هم اگه خدا قسمت کنه صرف خرید مایحتاج خوراکی  مورد نیاز ماه رمضون خانواده های بی بضاعت میشه 

فاکتور خرید و عکس خرید رو هم میگذارم  

سفارش بودا و اقای صادق این عروسک ها بودن 

 چند تا کار جدید هم اضافه شد



جا مدادی 




چند تا کار تمام و نیمه تمام 


جا دستمال کاغذی های مخصوص کیف 











نشانه کتاب نمدی


  


جاکلیدی خاتون



نشانه کتاب نمدی

دوتا خبر خوب

خبر خوب اول

لعنت به  شیطون بالاخره گول خوردم و به وسوسه ی شیطونه عمل کردم و چارتا کتاب از شهر کتاب انلاین  سفارش دادم  :)))

تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال

فرانی و زویی سالینجر

دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم سالینجر

 وبالا بلند تر از هر بلند بالایی  سالینجر

حالا می تونم  راحت نفس بکشم  ولی ته دلم استرس دارم برای بیمارستان رفتنم و مدام خودمو دلداری میدم که اشکال نداره از پس اندازت خرج کردی خدا برزگه و از این حرفا

 خبر خوب  دوم

بالاخره با اسما تماس گرفتم وتونستم بهش بگم میخوام تو کار خیری که  انجام میده کنارش باشم

تصمیم گرفتم مقداری از عروسک هامو بفروشم و پولش رو بدم اسما تا برای بچه های بی بضاعت  لباس ولوازم التحریر و ... بخره

اگه کارم جور شد وتونستم مقداری عروسک درست کنم عکسش رو میگذارم اینجا اگه دلتون خواست با خرید عروسک و کارای دستی تو این کار خیر شریک بشین

با سند ومدرک بهتون نشون میدم پول  خرید کجا خرج شده






51

 به مامان میگم دلم میخواد کتاب بخرم

میگه این همه کتاب تو کتابخونت ، همش رو خوندی

کتابایی که پستچی اورده این مدت چی ؟

بله خوندم فقط یه کتاب مونده

 میگه جایی سراغ نداری کتابای دست دومتُ بفروشی جاش کتابایی که میخوای  بخری

نه مگه تهران یا شهرای بزرگ زندگی میکنیم ؟

و سکوت  :((


امروز یه اشتباهی کردم به یه دوست گفتم اگه میره نمایشگاه کتاب برام آبلوموف رو بخره  هزینش رو باهاش حساب می کنم ، بعد یادم اومد ای دل غافل هم قیمتش هم وزنش زیاده با پول پستش کلی هزینه میشه و بهش گفتم صبر کنه خبرش کنم   حالا از دوست جان اصرار واز من انکار ،  میخرم هروقت داشتی بده

اصلا هدیه و در جواب گفتم نه 

مگه قراره به هر کی هدیه دادم انتظار جبران داشته باشم اصلا کارم احمقانه بود چند روز بعد از رسیدن هدیه اش ازش خواستم از نمایشگاه برام  کتاب بخره   گاهی یه کارایی میکنم که  از خودم تعجب میکنم  خب چه کنم دست خودم نیست ویار کتاب گرفتم این روزا عطش کتاب خریدن دارم و ... :(((

کاش یه کتابفروشی قسطی تو شهرمون داشتیم که میشد قسطی ازش کتاب خرید اما فوری بادکنک  فکرمُ می ترکونم بازار کتاب همینجوری کسادِ حالا بخوان قسطی هم بدن چارتا مشتری بد حسابم باشه دیگه خلاص

کاش  میشد یه منبع تمام نشدنی کتاب پیدا کرد ویه شیر بهش وصل کرد ومثل آب کتاب سرازیر می شد خونمون 

 هر سال ایام نمایشگاه کتاب من همین حس وحال رو دارم  حسرت داشتن کتابهایی که تو این همه سال  بهش فکر کردم یهویی میاد سراغم و چنگ میزنه به روح وروانم

 گیر کردن بین منطق واحساس سخته دل میگه نصف پس اندازی که برای دارو   وبیمارستانت کنار گذاشتی رو برو کتاب بخر عقل میگه غلط میکنی بهش دست بزنی فردا که نوبت عملت شد اونوقت  میخوای چیکار کنی ؟ 

بدترین حالت دست زیر چونگی رو این چند روز تجربه میکنم


خدایا چرا آرزومُ برآورده نمی کنی خب داشتن یه عالمه پول مازاد یا یه درخت با میوه ی کتاب یا داشتن یه کتابخونه با دوهزار جلد کتاب مگه برای تو خیلی سخته  اصلا همون مورد اول رو برآورده کن  بهتره بگم یه ابر پول میخوام بسه دیگه اقتصاد مقاومتی

 

بعدنوشت

خب بعد کلی غصه خوردن از بی کتابی تصمیم گرفتم برای شادی روح خودم دوباره کتابای کتابخونمو بخونم

و ازشون عکس بگیرم ودربارشون بنویسم

بازم خدا رو شکر حسرت های زندگی من در حد دیدن برف وبارون وخریدن کتابه

خدا رو شکر که هیچ چیزی دلم نمیخواد جز یه عالمه کتاب

وگرنه ادم میتونه از داشته هاش تو شرایط سخت بهترین استفاده رو کنه ، میتونم چشممُ رو همه چی ببندم و دلم هیچی نخواد اما با کتاب و خریدنش اصلا نمیتونم کنار بیام ودلم نخواد کتاب بخرم :))


مرد بی وطن 3

سیاره ی مصلوب زمین 

اگر صدایی داشته باشد 

و کمی نکته سنجی 

می تواند اکنون درباره ی اهانت های ما به خودش 

چنین بگوید 

آنان را ببخش ای پدر 

خود نمی دانند که چه می کنند 

نکته اینجاست که ما خوب می دانیم چه می کنیم 

هنگامی که واپسین جاندار 

از دست ما جان سپارد 

چه قدر شاعرانه می شود

اگر که زمین 

با صدایی بر امده از 

ژرفای گرند کانیون  شاید 

بتواند بگوید

فاتحه 

آدم ها این جا را خوش نداشتند      ( مرد بی وطن کورت ونه گات)


50

یادم می آید صدای زن جوان را

به زیبایی صدای کبوتر که آرام می رقصید در یک غروب ماه ژوئن 

و می گفت زندگی خوب است اگر نخواهی خیلی جدی اش بگیری 

ریچارد براتیگان



مرد بی وطن ۲

در حال دو باره خوانی مرد بی وطن هستم و اینبار بیشتر از دو دفعه قبلی به دلم نشست ٬ در ضمن یه کشفی کردم در حد کشف نیوتن مهم:))

به نظرم اگه کسی بخواد با وونه گات ارتباط خوبی داشته باشه قبل از خوندن هر کتابی باید سلاخ خانه ی شماره پنج و گهواره گربه رو بخونه  چون اثر این دو داستان یه جورایی تو بقیه کتابای وونه گات هم هست خیلی مستند و دقیق نیست و صرفا نظر شخصی یه کتابخون دلیه نه کسی که حرفه ای میخونه و می نویسه 

این کشف از اینجا شروع شد که دفعه اول که مرد بی وطن خوندم از همون صفحات اولش که از باکونون و درسدن حرف زده بود چیزی نفهمیدم  ولی مصمم بودم بخونم با خودم می گفتم خب حالا این چند صفحه رو نفهمیدی ادامه بده شاید تا اخر کتاب یه چیزایی متوجه شدی دفعه بعد هم از اون چند صفحه اول فاکتور گرفتم اما اینبار که دفعه سومه با یه حس و حال خوب خوندنش رو شروع کردم مثل اینکه تو یه جای غریب اشنایی رو ببینی موقع خوندن اون صفحات با خودم میگفتم حالا من میدونم باکونون کیه و جریان درسدن چیه و خوندن مرد بی وطن با این کشف بزرگ با لذت دو چندان اغاز شد و به امید خدا فردا به پایان خواهد رسید

به ساعت تاریخ انتشار پست نگاه میکنید تعجب نکنید اونقدر خل نشدم از خواب بیدار بشم و بنویسم هنوزم خواب ارجح تره  از شدت درد بیدار شدم و بخاطر سرگرم شدن و فراموشی درد اومدم از کشف بزرگم بنویسم :)))

مرد بی وطن 1

دلم می خواست همه چیز با عقل جور در اید تا همه ما بتوانیم شادمان باشیم ، بله بجای  آن که نگران.

آن وقت دروغ هایی سر هم کردم تا همه چیز با هم قشنگ جور شود  و از این دنیای غمگین یک بهشت برین ساختم .

مرد بی وطن 

کورت ونه گات جونیور 

تر جمه زیبا گنجی - پریسا سلیمانی


49

, وقتی می بینی من افسرده ام 

نباید بگذاری 

نباید سکوت کنی یا فقط همدردی کنی 

بنا کننده ی شادی های من باش 

مگر چقدر وقت داریم؟

یک قطره ایم که می چکیم در تن کویر وتمام می شویم


,

خانه ی دوستی ما اینجاست

من دلم می خواهد 

خانه ای داشته باشم پر دوست

بر درش برگ گلی می کوبم 

روی  آن با قلم سبز بهارمی نویسم

خانه ی دوستی ما اینجاست

تا که سهراب نپرسد  خانه ی دوست کجاست ؟

///////////////////////////////////////////////////////

من تو این خونه بهترین دوستامو پیدا کردم دوستایی که برای خوب شدن حال دلم تلاش کردن و هر وقت بهشون نیاز داشتم کنارم بودن 

مجید عزیز- بودای خوش خنده- سامورایی -سحر- الهام- علی اقا - هانی - عمو رحیم  و مرجان 

خدا رو شکر میکنم که هستین وامیدوارم دوستیمون همیشه پایدار باشه