تانگوی چند نفره

ارامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه .

تانگوی چند نفره

ارامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه .

51

 به مامان میگم دلم میخواد کتاب بخرم

میگه این همه کتاب تو کتابخونت ، همش رو خوندی

کتابایی که پستچی اورده این مدت چی ؟

بله خوندم فقط یه کتاب مونده

 میگه جایی سراغ نداری کتابای دست دومتُ بفروشی جاش کتابایی که میخوای  بخری

نه مگه تهران یا شهرای بزرگ زندگی میکنیم ؟

و سکوت  :((


امروز یه اشتباهی کردم به یه دوست گفتم اگه میره نمایشگاه کتاب برام آبلوموف رو بخره  هزینش رو باهاش حساب می کنم ، بعد یادم اومد ای دل غافل هم قیمتش هم وزنش زیاده با پول پستش کلی هزینه میشه و بهش گفتم صبر کنه خبرش کنم   حالا از دوست جان اصرار واز من انکار ،  میخرم هروقت داشتی بده

اصلا هدیه و در جواب گفتم نه 

مگه قراره به هر کی هدیه دادم انتظار جبران داشته باشم اصلا کارم احمقانه بود چند روز بعد از رسیدن هدیه اش ازش خواستم از نمایشگاه برام  کتاب بخره   گاهی یه کارایی میکنم که  از خودم تعجب میکنم  خب چه کنم دست خودم نیست ویار کتاب گرفتم این روزا عطش کتاب خریدن دارم و ... :(((

کاش یه کتابفروشی قسطی تو شهرمون داشتیم که میشد قسطی ازش کتاب خرید اما فوری بادکنک  فکرمُ می ترکونم بازار کتاب همینجوری کسادِ حالا بخوان قسطی هم بدن چارتا مشتری بد حسابم باشه دیگه خلاص

کاش  میشد یه منبع تمام نشدنی کتاب پیدا کرد ویه شیر بهش وصل کرد ومثل آب کتاب سرازیر می شد خونمون 

 هر سال ایام نمایشگاه کتاب من همین حس وحال رو دارم  حسرت داشتن کتابهایی که تو این همه سال  بهش فکر کردم یهویی میاد سراغم و چنگ میزنه به روح وروانم

 گیر کردن بین منطق واحساس سخته دل میگه نصف پس اندازی که برای دارو   وبیمارستانت کنار گذاشتی رو برو کتاب بخر عقل میگه غلط میکنی بهش دست بزنی فردا که نوبت عملت شد اونوقت  میخوای چیکار کنی ؟ 

بدترین حالت دست زیر چونگی رو این چند روز تجربه میکنم


خدایا چرا آرزومُ برآورده نمی کنی خب داشتن یه عالمه پول مازاد یا یه درخت با میوه ی کتاب یا داشتن یه کتابخونه با دوهزار جلد کتاب مگه برای تو خیلی سخته  اصلا همون مورد اول رو برآورده کن  بهتره بگم یه ابر پول میخوام بسه دیگه اقتصاد مقاومتی

 

بعدنوشت

خب بعد کلی غصه خوردن از بی کتابی تصمیم گرفتم برای شادی روح خودم دوباره کتابای کتابخونمو بخونم

و ازشون عکس بگیرم ودربارشون بنویسم

بازم خدا رو شکر حسرت های زندگی من در حد دیدن برف وبارون وخریدن کتابه

خدا رو شکر که هیچ چیزی دلم نمیخواد جز یه عالمه کتاب

وگرنه ادم میتونه از داشته هاش تو شرایط سخت بهترین استفاده رو کنه ، میتونم چشممُ رو همه چی ببندم و دلم هیچی نخواد اما با کتاب و خریدنش اصلا نمیتونم کنار بیام ودلم نخواد کتاب بخرم :))


مرد بی وطن 3

سیاره ی مصلوب زمین 

اگر صدایی داشته باشد 

و کمی نکته سنجی 

می تواند اکنون درباره ی اهانت های ما به خودش 

چنین بگوید 

آنان را ببخش ای پدر 

خود نمی دانند که چه می کنند 

نکته اینجاست که ما خوب می دانیم چه می کنیم 

هنگامی که واپسین جاندار 

از دست ما جان سپارد 

چه قدر شاعرانه می شود

اگر که زمین 

با صدایی بر امده از 

ژرفای گرند کانیون  شاید 

بتواند بگوید

فاتحه 

آدم ها این جا را خوش نداشتند      ( مرد بی وطن کورت ونه گات)


50

یادم می آید صدای زن جوان را

به زیبایی صدای کبوتر که آرام می رقصید در یک غروب ماه ژوئن 

و می گفت زندگی خوب است اگر نخواهی خیلی جدی اش بگیری 

ریچارد براتیگان



مرد بی وطن ۲

در حال دو باره خوانی مرد بی وطن هستم و اینبار بیشتر از دو دفعه قبلی به دلم نشست ٬ در ضمن یه کشفی کردم در حد کشف نیوتن مهم:))

به نظرم اگه کسی بخواد با وونه گات ارتباط خوبی داشته باشه قبل از خوندن هر کتابی باید سلاخ خانه ی شماره پنج و گهواره گربه رو بخونه  چون اثر این دو داستان یه جورایی تو بقیه کتابای وونه گات هم هست خیلی مستند و دقیق نیست و صرفا نظر شخصی یه کتابخون دلیه نه کسی که حرفه ای میخونه و می نویسه 

این کشف از اینجا شروع شد که دفعه اول که مرد بی وطن خوندم از همون صفحات اولش که از باکونون و درسدن حرف زده بود چیزی نفهمیدم  ولی مصمم بودم بخونم با خودم می گفتم خب حالا این چند صفحه رو نفهمیدی ادامه بده شاید تا اخر کتاب یه چیزایی متوجه شدی دفعه بعد هم از اون چند صفحه اول فاکتور گرفتم اما اینبار که دفعه سومه با یه حس و حال خوب خوندنش رو شروع کردم مثل اینکه تو یه جای غریب اشنایی رو ببینی موقع خوندن اون صفحات با خودم میگفتم حالا من میدونم باکونون کیه و جریان درسدن چیه و خوندن مرد بی وطن با این کشف بزرگ با لذت دو چندان اغاز شد و به امید خدا فردا به پایان خواهد رسید

به ساعت تاریخ انتشار پست نگاه میکنید تعجب نکنید اونقدر خل نشدم از خواب بیدار بشم و بنویسم هنوزم خواب ارجح تره  از شدت درد بیدار شدم و بخاطر سرگرم شدن و فراموشی درد اومدم از کشف بزرگم بنویسم :)))

مرد بی وطن 1

دلم می خواست همه چیز با عقل جور در اید تا همه ما بتوانیم شادمان باشیم ، بله بجای  آن که نگران.

آن وقت دروغ هایی سر هم کردم تا همه چیز با هم قشنگ جور شود  و از این دنیای غمگین یک بهشت برین ساختم .

مرد بی وطن 

کورت ونه گات جونیور 

تر جمه زیبا گنجی - پریسا سلیمانی


49

, وقتی می بینی من افسرده ام 

نباید بگذاری 

نباید سکوت کنی یا فقط همدردی کنی 

بنا کننده ی شادی های من باش 

مگر چقدر وقت داریم؟

یک قطره ایم که می چکیم در تن کویر وتمام می شویم


,

خانه ی دوستی ما اینجاست

من دلم می خواهد 

خانه ای داشته باشم پر دوست

بر درش برگ گلی می کوبم 

روی  آن با قلم سبز بهارمی نویسم

خانه ی دوستی ما اینجاست

تا که سهراب نپرسد  خانه ی دوست کجاست ؟

///////////////////////////////////////////////////////

من تو این خونه بهترین دوستامو پیدا کردم دوستایی که برای خوب شدن حال دلم تلاش کردن و هر وقت بهشون نیاز داشتم کنارم بودن 

مجید عزیز- بودای خوش خنده- سامورایی -سحر- الهام- علی اقا - هانی - عمو رحیم  و مرجان 

خدا رو شکر میکنم که هستین وامیدوارم دوستیمون همیشه پایدار باشه 


کالوینو محبوب من


از کالوینو قبلا سه کتاب به نامهای 

ابر الودگی 

سودا گردی در ساخت وساز 

و شوالیه ناموجود رو خوندم الان میخوام بارون درخت نشین رو بخونم 

قبلا گفتم این نویسنده محبوب من ، عشق جان منه و تضمین میکنم اگه کتابی ازش بخونید حتما شیفته اش خواهید شد 

به نظرم هیچی که نخونید سه گانه ی شوالیه ناموجود بارون درخت نشین و ویکنت شقه شده رو که جز شاهکارای  عشق جانمان است بخونید وگرنه نصف عمرتون بر فناست :)) از ما گفتن بود

اون نشانه های کتابم برای رفیق هیچ کسم درست کردم واون کارتم برای دل خودم 

رسم بر اینه که با خرید یه کتاب جدید یه نشانه کتاب جدیدم متولد میشه و تا الان ده پانزده نشانه ای دارم وسر فرصت همراه کتابام عکساشونُ میگذارم ببینید 

مشخصات کتاب من 

بارون درخت نشین 

ایتالو کالوینو 

ترجمه مهدی سحابی 

اساتید گفتن فقط ترجمه ی سحابی ، پس فقط با تر جمه مهدی سحابی بخونید


کله گردالوی دماغ پغ :)

قبل از رفتن بیمارستان   اتاقم و مرتب کردم و رفتم سراغ لباسا و جورابام تو  کشو جورابی یک جفت جوراب پاره پیدا کردم ، می خواستم بندازم دور اما یه چیزی ته دلم نهیب میزد بردار یه جایی بدردت میخوره  مقاومت کردم   به خودم می گفتم بنداز دور ، چرا اشغال جمع می کنی ؟ ولی ننداختم دور و تو وسایل عروسک سازیم نگه داشتم تا وقتی رفتم بیمارستان روز بعد از تزریقم اون موقع که  تمام بدنم از درد در حال انفجار بود این عروسک متولد شد  خودمم نمی دونم چطوری می تونم با درد وبیماری دست به کار بشم اما یه چیزی تو وجودم مانع خوابیدن و آه وناله کردن میشه انگار اون لحظه  قوی ترین مسکن عالمُ خورده باشم هیچ دردی حس نمیکنم  کل بدنم بی حس میشه و فقط دستام کار میکنه ، کوک پشت کوک .

سوزن ونخ و پارچه  از بچگی مونس تنهاییام بوده وتا ابد خواهند بود اون روزی که مامان زینب خدا بیامرزم اولین عروسک رو برام دوخت  و بهم یاد داد چطوری این کوچولو های دوست داشتنی رو خلق کنم، بسته به شرایطم عروسک های زیادی خلق شده اما عروسک های بیمارستانی یه چیز دیگه بوده  چون نه تنها حال خودمو خوب کردن بلکه کمک کردن حال بچه های بخش کودکانم خوب بشه هر چند گاهی مثل عروسک مهسای سه ساله نتونستن اون معجزه ای که قولشو داده بودم بوجود بیار ن اما معجزه ی خنده رو لب کودکان سرطانی رو زیاد دیدم   تصور کنید خنده ی بچه ی کله گردالوی کچلی رو که تا قبل از در آغوش گرفتن عروسک اشک می ریخت و به جون مامانش غر می زدچقدر قشنگه برگردیم سر اصل ماجرا این پسرک جورابی هم از هموون جوراب کهنه ها متولد شد و طی یه نمایش وقصه ی خنده دار که خودم نویسنده وکارگردان وعروسک گردانش بودم چند بچه رو اونقدر خندوند که التماس می کردن خانم بسه دلمون درد گرفت

و یه عالمه دعای خیر پدر مادراشون رو نصیبم کرد 

عروسک های بیمارستانی معجزه ی خداوند هستن و من خوشحالم که خالق هستی از طریق دستای من این معجزه رو تحقق بخشید

 راستی اسم این پسرک کله گردالوی دماغ پغ هستش 


روز معلم در کلاس اول سه

وقتی معلم منطقه محروم باشی روز معلم برات یه عذابه حداقل تو این  سالهایی که منطقه محروم هستم  برام سخت  می گذره  چون مدام تو فکر اینم که نکنه بچه ها برای هدیه دادن خانواده هاشون رو اذیت کنن 

امسال از  قبل بهشون گفتم که برام نقاشی بکشن و نامه بنویسن  می گفتن هدیه براشون توضیح دادم که نقاشی و نامه رو بیشتر از هدیه دوست دارم و اگه می خواین خیلی خیلی خوشحالم کنید حرفمُ گوش کنید بچه ها مخصوصا کلاس اولی ها هم که حرف معلم براشون وحی منزل ، قانع شدند و امروز یه عالمه نقاشی کادو گرفتم البته بعضیاشونم لطف کردند و گل خریدند و  دو نفرم هدیه دادن 

همش می پرسیدن خانم الان خیلی خوشحالی ؟ خانم نقاشیامون خوبه ؟ و من با کلی ذوق می گفتم البته که خوشحالم 

کلاس یکی از همکارا خانواده ها جشن گرفته بودند و سر وصداشون به کلاس ما هم می رسید دخترا هی سر از کتاب بر میداشتند  و با نگرانی می پرسیدن خانم هدیه هامون خوبه ؟ ما که جشن نگرفتیم و من مطمئنشون می کردم که همه چی عالیه ما هم شکلات داریم کلی  نقاشی خوشگل بهم دادین و این همه گل قشنگ دارم عکسم گرفتیم  وخیلی  خوشحالم ووقتی خوشحالم  و حالم خوبه بهترین جشن دیگه حتما که نباید شلوغی و سرو صدا باشه جشن ما آرومه  حالا شکلات بخوریم دهنمونُ شیرین کنیم تا جشنمون کامل بشه  

با این توضیحات دلشون آروم گرفت و برگشتن سر درس ومشقشون 

زنگ آخر هم با هم نقاشی کشیدیم و کلی بهمون خوش گذشت براشون یه عروس کشیدم :)))