-
62
دوشنبه 15 خرداد 1396 11:35
دلم میخواد به بیان مهاجرت کنم یه وبلاگم ساختم اما برای منی که به سادگی بلاگ اسکای عادت کردم و سالهاست اینجا می نویسم اون همه دم ودستگاه بیان گیج کننده است فعلا که در حال جستجو و آزمون و خطا هستم اگه تونستم باهاش کنار بیام شاید بار وبندیلمو جمع کردم و رفتم هر چی باشه زرق وبرق بیان وسوسه برانگیزه و نمی تونم با این وسوسه...
-
61
یکشنبه 14 خرداد 1396 19:07
این روزها کتاب های در دسترسم کتاب های سالینجر هستن طبق راهنمایی های رفیق هیچ کسم وشناختی که خودم پیدا کردم اشتباه محض که سالینجر خونی رو با ناتور دشت شروع کرد اولین کتابی که از سالینجر باید خوند دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم البته این نظر شخصی من و ممکنه دوستان دیگه بتونن از دیگر اثارش شروع کنند و به نتیجه مطلوب...
-
رییس اتحادیه خل های گور به گوری 2
شنبه 13 خرداد 1396 00:22
تو پست 58 قسمت دومش چند خطی از ویژگی های خل گور به گوری نوشته بودم که الان میخوام بعضی ویژگی های دیگه اش رو هم بنویسم 1 - دلتنگی برای خود : یه خل گور به گوری روزی چند بار دلتنگ خودش میشه جوری که تا خودش رو بغل نکنه حالش خوب نمیشه 2- تنها فقط یه خل گور به گوری می تونه برای عکس یه بچه ی اوتیسمی که نه دیده و نه می شناسه...
-
60
جمعه 12 خرداد 1396 09:43
به حرمت نان و نمک که باهم خوردیم نان را تو ببر که راهت بلند است و طاقتت کوتاه نمک رابگذار برای من می خواهم این زخم تا همیشه تازه بماند شمس لنگرودی
-
59
چهارشنبه 10 خرداد 1396 21:20
اینکه من شعر های ادم بزرگها تو ذهنم نمی مونه خوبه یا بد ؟ اینکه بجای شعر های ادم بزرگا هزارتا شعر بچه گونه حفظم خوبه یا بد ؟ دوتا سوال فلسفی که صبح تا حالا ذهنمُ به خودش مشغول کرده :))) اینکه وقتی خوشحالُ ذوق زدم شعر کو دکانه زمزمه می کنم خوبه یا بد ؟ عاشقانه ترین شعری که میتونم تو رمانتیک ترین لحظه برای کسی بخونم در...
-
58
سهشنبه 9 خرداد 1396 20:40
این متن کمک کرد بهتر سالینجر رو درک کنم حالا میدونم علت اینکه تا الان همه ی تلاشهام برای خوندن کتابهای سالینجر نا موفق بوده دلیلش چیه ؟اینه که بعد از خوندن ناتور دشت به شدت با هولدن کالفیلد همذات پنداری کردم و چون رد پای هولدن تو اکثر داستان های سالینجر هست تا ابد حس مبهم و گنگی که از خوندن کتاباش پیدا میکنم باقی...
-
57
سهشنبه 9 خرداد 1396 13:09
بعد خوندن ناتور دشت دارم دومین کتاب از سالینجر بنام دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم یا همون نه داستان رو میخونم نمی دونم چرا بهم یه حس مبهم و گنگ میده و این سر درگمی کمی برام ناراحت کنندست انگار چند کتابی که از این نویسنده دارم وقرار بخونم میخوان به سرنوشت ناتور دشت مبتلا بشن یعنی چند بار بخونم و همون حسی که ازش حرف...
-
دو در یک
دوشنبه 8 خرداد 1396 16:07
دو تا چیز فکرمو مشغول کرده اینکه دیروز روز جهانی بهداشت قاعدگی بود و پستی که وبلاگ گیلاس با عنوان بدن من خوندم خیلی دلم می خواد در مورد هر دوش بنویسم رو تخت بیمارستان اونم موقعی که بحران قبل پریودی یا بقول خودم دیوانگی ماهیانه همزمان با شیمی در مانی شده لپ تاپ به دست وبغض کرده به این فکر میکنم که چرا تو فرهنگ دینی ما...
-
57
یکشنبه 7 خرداد 1396 22:50
پنج سال از بهترین سالهای عمرمو تو این خونه گذروندم با خاله آسیه وصال وفرهاد عمو خلیل خیلی وقتالازم نیست حتما پا تو خونه ای بگذاری یا افراد اون خونه رو بشناسی یا ببینی گاهی رابطه ها اونقدر عجیبن دوست داشتن ها اونقدر ومعجزه وار هستن که غریبه ترین غریبه ها از نقاط دور دستی از این دنیا میشن خانوادت ، عشقت ، دوستت ، خواهر...
-
56
شنبه 6 خرداد 1396 12:51
سخن مترجم کتابی که در دست دارید مکاتبات دو هم کلاسی به نام احمد و زینب است. و در ترکیه بار ها وبار ها به چاپ رسیده است عزیز نسین در این کتاب به انتقاد از نظام آموزشی جامعه ی خود وشیوه های غلط تربیتی خانواده ها می پردازد . مطالب کتاب خنده دار است . من بار ها هنگام ترجمه کار را رها کردم به اتاق دیگری رفتم و از ته دل و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 خرداد 1396 18:54
نمی دونم این عکس از کجا تو گوشیم بود وقتی داشتم حافظه ی گوشیمُ خالی می کردم پیداش کردم خوشم اومد به البوم این خونه اضافش کردم من عکاسش نیستم و نمی دونم عکاسش کی بوده خیلی بعد نوشت :خب بعد کلی شک کردن طی کامنتی که زیر همین پست می تونید ببینید عکاس این عکس هم مشخص شد ایشون کسی نیست جز هانی خان نویسنده وبلاگ احتمال اینکه...
-
55
پنجشنبه 4 خرداد 1396 22:22
یکی از نصیحت هایی که بابام به منو داداشم می کنه اینه که محبت بی قید وشرط به آدما یه جور بیمه عمر محسوب میشه پس تا می تونید به اطرافیانتون محبت کنید ولی هیچوقت انتظار باز گشت نداشته باشید ، محبت کردن حال آدمُ خوب میکنه وهمین حال خوب بهترین جایزه است وقتی پارچه ونخ وسوزن دست گرفتم و عروسک هایی برای خیریه دوختم وقتی برای...
-
فکر های یک فکر دیگرم
پنجشنبه 4 خرداد 1396 16:59
او توی اتاقش که رنگ دیوارهای آن به رنگ هلوست تنها نشسته و تنها فکر می کند . او به فکر هایی فکر می کند که مدت ها قبل فکر بوده و حالا دیگر نیست.نه که اصلن هیچ فکری نباشد ، بلکه فکر هایی هستند که او قبلن به آنها فکر کرده و از آنها فکر های تازه ای تولید شده . او توی اتاقش که رنگ دیوار های آن به رنگ هلوست تنها نشسته و تنها...
-
دختری که پادشاه سوئد را نجات داد ولی حوصله ی منُ سر برد :))
چهارشنبه 3 خرداد 1396 20:22
اینبار می خوام از کتابی بنویسم که از خوندنش اصلا لذت نبردم دختری که پادشاه سوئد را نجات داد یوناس یوناسن یکی از چهار کتابی که از رفیق هیچ کسم هدیه گرفتم برخلاف تعریف های زیادی که ازش شنیدم بیشتر شبیه یه مستند بود تا داستان از داستانش چیزی نمی نویسم شاید دلتون خواست بخونید وشاید شما بر خلاف من خوشتون بیاد ولی از نظر من...
-
54
چهارشنبه 3 خرداد 1396 19:36
معلم کلاس اول بودن اونم تو منطقه های محروم و دو زبانه سختی های خاص خودش رو داره که واقعا آدمُ از پا در میاره حداقل برای من احساساتی واقعا سخت می گذره بچه هایی با انواع مشکلات که کمترینش مشکل مالی هست اما بزرگترین حسنش اینه که آخر سال وقتی بچه ها با سواد می شن به خودت می گی این حاصل زحمات منه ، وقتی روخوانی رو بدون...
-
53
چهارشنبه 3 خرداد 1396 00:03
وقتی کتاب من پیش از تو جوجو مویز رو خوندم اولین چیزی که تو ذهنم حک شد عمل ا تانازی بود کاش ادما حق انتخاب بین زندگی و مرگ رو داشتن کاش من هم جسارت ویل ترنر رو داشتم و به این همه درد خاتمه می دادم اما فکر غصه خوردن پدر مادرمم آزارم می ده هفته گذشته سومین بدخیمی هم تشخیص داده شد به خودم گفتم رفیق غصه نخور تا سه نشه بازی...
-
همکار های خدا
دوشنبه 1 خرداد 1396 20:34
ممنونم که کمکم کردید به یکی از آرزوهام برسم واقعا ممنونم و خیلی خیلی دوستتون دارم ممنونم که اعتماد کردید باور کنید از خوشحالی سر از پا نمی شناسم پولی که پیش من امانت بود صرف خرید اقلامی برای ماه رمضان سه خانواده بی بضاعت شد و ما به کمک هم تونستیم قدمی هر چند کوچیک برای کمک به همو طنامون بر داریم امیدوارم که همیشه...
-
همکار خدا
جمعه 22 اردیبهشت 1396 11:20
گاهی دلم میخواد همکار خدا بودم ومی تونستم دنیا رو نجات بدم ، اون مدل هالیوودیش نه ، اونجوری بدرد نمی خوره ، نجات واقعی به دور از هیاهو وجنجال چهار شنبه وقتی اخبار نشون میداد که بعد یک هفته جستجو چند صد نفر آواره اهل لیبی که می خواستن به اروپا مهاجرت کنند رو تو دریای مدیترانه نجات میدادند و به کشتی نجات انتقال میدادن...
-
52
پنجشنبه 21 اردیبهشت 1396 15:59
گفته بودم می خوام تو کار خیری شرکت کنم تنها چیزی که به ذهنم رسید برای جور کردن مقداری پول استفاده از هنرم و درست کردن یه سری وسیله و کاردستی برای فروش بود اولین کار رو با نشانه کتاب شروع کردم اونم بدلیل علاقمندی خودم به کتابو هر چیزی که مربوط به اونه گفتن این فکر و ایده اینجا خیلی برام سخت بود چون راجع به این مسایل...
-
دوتا خبر خوب
سهشنبه 19 اردیبهشت 1396 13:58
خبر خوب اول لعنت به شیطون بالاخره گول خوردم و به وسوسه ی شیطونه عمل کردم و چارتا کتاب از شهر کتاب انلاین سفارش دادم :))) تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال فرانی و زویی سالینجر دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم سالینجر وبالا بلند تر از هر بلند بالایی سالینجر حالا می تونم راحت نفس بکشم ولی ته دلم استرس دارم برای بیمارستان...
-
51
دوشنبه 18 اردیبهشت 1396 18:42
به مامان میگم دلم میخواد کتاب بخرم میگه این همه کتاب تو کتابخونت ، همش رو خوندی کتابایی که پستچی اورده این مدت چی ؟ بله خوندم فقط یه کتاب مونده میگه جایی سراغ نداری کتابای دست دومتُ بفروشی جاش کتابایی که میخوای بخری نه مگه تهران یا شهرای بزرگ زندگی میکنیم ؟ و سکوت :(( امروز یه اشتباهی کردم به یه دوست گفتم اگه میره...
-
مرد بی وطن 3
دوشنبه 18 اردیبهشت 1396 11:12
سیاره ی مصلوب زمین اگر صدایی داشته باشد و کمی نکته سنجی می تواند اکنون درباره ی اهانت های ما به خودش چنین بگوید آنان را ببخش ای پدر خود نمی دانند که چه می کنند نکته اینجاست که ما خوب می دانیم چه می کنیم هنگامی که واپسین جاندار از دست ما جان سپارد چه قدر شاعرانه می شود اگر که زمین با صدایی بر امده از ژرفای گرند کانیون...
-
50
دوشنبه 18 اردیبهشت 1396 10:58
یادم می آید صدای زن جوان را به زیبایی صدای کبوتر که آرام می رقصید در یک غروب ماه ژوئن و می گفت زندگی خوب است اگر نخواهی خیلی جدی اش بگیری ریچارد براتیگان
-
مرد بی وطن ۲
دوشنبه 18 اردیبهشت 1396 05:47
در حال دو باره خوانی مرد بی وطن هستم و اینبار بیشتر از دو دفعه قبلی به دلم نشست ٬ در ضمن یه کشفی کردم در حد کشف نیوتن مهم:)) به نظرم اگه کسی بخواد با وونه گات ارتباط خوبی داشته باشه قبل از خوندن هر کتابی باید سلاخ خانه ی شماره پنج و گهواره گربه رو بخونه چون اثر این دو داستان یه جورایی تو بقیه کتابای وونه گات هم هست...
-
مرد بی وطن 1
یکشنبه 17 اردیبهشت 1396 11:04
دلم می خواست همه چیز با عقل جور در اید تا همه ما بتوانیم شادمان باشیم ، بله بجای آن که نگران. آن وقت دروغ هایی سر هم کردم تا همه چیز با هم قشنگ جور شود و از این دنیای غمگین یک بهشت برین ساختم . مرد بی وطن کورت ونه گات جونیور تر جمه زیبا گنجی - پریسا سلیمانی
-
49
یکشنبه 17 اردیبهشت 1396 10:46
, وقتی می بینی من افسرده ام نباید بگذاری نباید سکوت کنی یا فقط همدردی کنی بنا کننده ی شادی های من باش مگر چقدر وقت داریم؟ یک قطره ایم که می چکیم در تن کویر وتمام می شویم ,
-
خانه ی دوستی ما اینجاست
شنبه 16 اردیبهشت 1396 10:20
من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست بر درش برگ گلی می کوبم روی آن با قلم سبز بهارمی نویسم خانه ی دوستی ما اینجاست تا که سهراب نپرسد خانه ی دوست کجاست ؟ /////////////////////////////////////////////////////// من تو این خونه بهترین دوستامو پیدا کردم دوستایی که برای خوب شدن حال دلم تلاش کردن و هر وقت بهشون نیاز...
-
کالوینو محبوب من
شنبه 16 اردیبهشت 1396 10:02
از کالوینو قبلا سه کتاب به نامهای ابر الودگی سودا گردی در ساخت وساز و شوالیه ناموجود رو خوندم الان میخوام بارون درخت نشین رو بخونم قبلا گفتم این نویسنده محبوب من ، عشق جان منه و تضمین میکنم اگه کتابی ازش بخونید حتما شیفته اش خواهید شد به نظرم هیچی که نخونید سه گانه ی شوالیه ناموجود بارون درخت نشین و ویکنت شقه شده رو...
-
کله گردالوی دماغ پغ :)
شنبه 16 اردیبهشت 1396 09:54
قبل از رفتن بیمارستان اتاقم و مرتب کردم و رفتم سراغ لباسا و جورابام تو کشو جورابی یک جفت جوراب پاره پیدا کردم ، می خواستم بندازم دور اما یه چیزی ته دلم نهیب میزد بردار یه جایی بدردت میخوره مقاومت کردم به خودم می گفتم بنداز دور ، چرا اشغال جمع می کنی ؟ ولی ننداختم دور و تو وسایل عروسک سازیم نگه داشتم تا وقتی رفتم...
-
روز معلم در کلاس اول سه
سهشنبه 12 اردیبهشت 1396 21:32
وقتی معلم منطقه محروم باشی روز معلم برات یه عذابه حداقل تو این سالهایی که منطقه محروم هستم برام سخت می گذره چون مدام تو فکر اینم که نکنه بچه ها برای هدیه دادن خانواده هاشون رو اذیت کنن امسال از قبل بهشون گفتم که برام نقاشی بکشن و نامه بنویسن می گفتن هدیه براشون توضیح دادم که نقاشی و نامه رو بیشتر از هدیه دوست دارم و...