می گه از وقتی تو رفتی همه چی بهم ریخته
پرسید نفرینم کردی ؟
با مکث گفتم راستشو بگم یا دروغ ؟
خب معلومه راست
وقتی همه چی خراب شد حرمتا از بین رفت و خیلی بی احترامی های دیگه شد دلم شکست از ته دل از خدا خواستم همون رفتاری که باهام کردی تجربه کنی همین
فقط همین یه بار و ادامه دادم حالا خدا حرف گوش کن شده هر چی من بگم همون میشه ؟ پس چرا برای بقیه خواسته هام کاری نمیکنه ؟
همه چی بینمون تمام برای همیشه الان نسبت به تو دچار بی حسی شدم
شک دارم ، فکر میکنم نفرینم کردی
با خنده گفتم خب حالا که خدا حرف گوش کن شده بخاطر اینکه خیالت راحت بشه اون حرفم پس میگیرم
احتمالا مرگ شوهر خالتم تقصیر منه این یکی رو نمی تونم کاری کنم متاسفم
پنج سال زندگی خراب شد، تموم شد رفت پی کارش من تو ویرانه هاش دنبال چی میگردم ؟
از دست خودم عصبانیم که هر از گاهی که به بهونه پرسیدن حالم زنگ میزنه دلم می لرزه
تو خرابه ها هیچ چیزی جز اجساد خاطرات خوب گذشته رو نمی تونی پیدا کنی
واقعا من دنبال چی می گردم؟
ببین آدمها به داشتن ویرانه ها زندس...مگرنه دنیا خالی تر از این حرفاس
اره خیلی هم خالیه