تانگوی چند نفره

ارامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه .

تانگوی چند نفره

ارامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه .

قایقی خواهم ساخت

امروز صبح وقتی آخریشُ ساختم وانداختم تو شیشه سرکه سنگینی نگاهشُ حس کردم سر برگردوندم دیدم پشت سرم ایستاده وخشمگین نگام میکنه و سر تکون میده با حالتی معترض پرسید چیکار می کنی ؟

- دیدی چیکار کردم

- کلافه تر از قبل گفت نمی فهمم ، واقعا نمی فهمم این همه قایق کاغذی  به چه دردی می خوره ؟-

قبلا گفتم که برای ...میون حرفم پرید وبا عصبانیت گفت حرفهای مسخره اتُ نگه دار واسه خودت بخدا دیوونه شدی

نگاش کردم و مثل همیشه هیچی نگفتم ، با نگاهش تحقیرم می کرد و این نگاه تحقیر امیز برای من حکم شلاق خوردنُ داشت اونم از طرف کسی که انتظار داشتم درکم کنه، از شدت درد اشک تو چشمام جمع شد ولی بغضمو فرو دادم ، آروم زیر زبونی  گفتم برای روز مبادا

با داد گفت کدوم مبادا؟مگه قرار طوفان نوح بیاد که این همه قایق ساختی ؟

خب...

نگذاشت حرفمو کامل کنم با پوزخندی ادامه داد نکنه می خوای با اینا بشریتُ نجات بدی ؟ امان از دست تو دختر از این همه توهم وترس دست بردارزندگی بیرون ترس های تو جور دیگه است

و  من به این فکر میکردم که هیچوقت نفهمید چه زجری میکشم که مدام به خودم یادآوری کنم که باید ترس هامو رها کنم

روزی هزاربار با ضربه های قلم تن کاغذ زخمی میشه ، من هر ترسی را رها میکنم ، من هر ترسی را رها میکنم که فقط بتونم  به زندگی ادامه بدمُ فلج نشم

بله حق با تو زندگی بدون ترس جور دیگه است ولی ...

وقتی از افکار خودم بیرون اومدم که داشت میگفت دیوونگی تو ربطی به طوفان نوح نداره مخ تو هم مثل این شرجی کشنده نم گرفته ، مثل خونمون که پر شده از ترس اینها همه تقصیر زندگی کنار دریاست باید از اینجا بریم 


-تو اینطور فکر کن ولی ترس هاهمه جا یکجورند بی شکل ، سیاه وبلعنده

وقتی مامانمو بلعید ... هزار بار که برات تعریف کردم ، اومده بود منُ نجات بده اما جلوی چشمام بلعیدش اون موقع ده سالم بود نه قایقی داشتم نه توان نجاتش

تقریبا داشتم فریاد میزدم بگذار قایق درست کنم ، مگه جاتو تنگ کردند ، چه اسیبی بهت میزنند من از این خونه برم نابود میشم میخوای منُ از مامانم جدا کنی ؟ واشکام سرازیر شد

سرمو به سینش چسبوند ودر حالی که  اشکامو پاک می کرد گفت غلط کردم گریه نکن ، ببخش، اصلا هیچ اسیبی نمی رسونه اگه اینطور حالت خوب میشه حرفی نیست فقط زودتر به زندگی من برگرد ، میخوام مثل قبل شاد وسر حال ببینمت ،  من بدون تو دوام نمیارم

اشکامو پاک کردم وگفتم میدونم زندگی با من سخته اما بهم فرصت بده

من هر ترسی را رها میکنم

من هر ترسی را رها میکنم

من هر ترسی را رها میکنم

نظرات 2 + ارسال نظر
هانی دوشنبه 10 آبان 1395 ساعت 18:25 http://hanihastam.blog.ir/

سامورایی چهارشنبه 5 آبان 1395 ساعت 08:30 http://samuraii84.persianblog.ir/

بالاخره یه روز تموم میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد