تانگوی چند نفره

ارامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه .

تانگوی چند نفره

ارامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه .

6

تازگیا عادت جدیدی پیدا کردم دلم که برای خودم تنگ میشه به جای اینکه برم سراغ دفترو نوشتن  میخزم گوشه اتاقم ، قسمتی که شده محل کارم وشروع میکنم به دوخت و دوز اونقدر عروسک دوختم که نمیدونم چیکارشون کنم

 شاید به نظرتون برسه این روزا زیاد غر زدم ویا شکایتی داشتم ، خب راستش حق دارین کسی که در جواب دوستش بنویسه من به وجود خدا شک دارم آدمی شاکی  و عاصی به نظر میاد اما بهتره بگم بیشتر لجبازه تا شاکی

من بنده معتقدی هستم اما یکم متفاوت ، شاید نشه به روش معمول وجود خدا رو بهم اثبات کرد میدونم هست اما اگه سوالی تو ذهنم بچرخه تا جوابش رو پیدا نکنم هر چیزی رو نمیپذیرم اینم یه نوع وسواس وخود ازاریه ولی من یه علامت سوال به دنیا اومدم ، تا این حد که بچه بودم بهم میگفتن خورشید چرایی  چون پشت بند هر حرفی یه چرا ویه سوال وجود داشت  ومتاسفانه یا خوشبختانه طرف مقابل رو کلافه می کردم ، البته طبق تعریف دیگران :))

شاید بیشتر از هر ادم معتقدی خدا رو تو زندگیم حس کردم جوری که حس میکنم بنده ی خاص خدا هستم اما این انتظار رو دارم کمی ، فقط کمی بهم حق بدن که غر بزنم گاهی نمیشه واقعا نمیشه تصور کرد دنیا از در دوستی وارد شده و همه چیز زندگی واقعا هماهنگ و در ارامشِ گاهی لازمه با زندگی بجنگی  فقط برای زنده موندن  و این جنگ جنگِ تو وزندگی واون لحظه ای که تو زنده موندی  وبرای خودت زندگی خوب ساختی تونستی ازش انتقام بگیری کسی میتونه این حرف منو درک کنه که بتونه برای چند ثانیه نفسش رو تو سینه حبس کنه و وقتی به مرز خفگی رسید نفس بکشه چه حسی پیدا میکنه ؟

نمیدونم دوستان وقت یه دندون درد چقدر میتونن صبور باشن وبه خودشون مسلط،  ولی با شناختی که از خودم دارم صبر من خیلی زیاد نیست اونم  دو روز بعد از شیمی درمانی شاید این بیماری لعنتی و حرفهایی که می شنوم باعث شده به خدا شک کنم اخه این چه جور خدایی که با درد امتحان میگیره ؟ چطور مهربونی که باعث میشه موقع درد زمین گاز بزنم ؟ و این قبیل حرف ها اما در حد همون دو سه روز اولیه است وبعد به خودم مسلط میشم

میدونم خدا هم حرفهامُ به دل نمی گیره و همیشه حواسش به بنده ی خودش هست

----------------------------------------------



نظرات 4 + ارسال نظر
سامورایی یکشنبه 1 اسفند 1395 ساعت 19:05 http://samuraii84.persianblog.ir/

اولن که اون عروسکا اگه اضافی ان برو بده به یه موسسه خیریه یا مهد کودکی جایی. یکیشونم بده به من
رااجع به "چرا" گفتنات اینو بگم حتا حضرت عیسی و موسی هم به خدا گفتن چرا و این حق طبیعی هرکسیه که بپرسه چرا؟ و دنبال جواب باشه.
بعدم اینکه خب آدم گاهی به دوستاش هم غر میزنه و این طبیعیه.
راجع به وجود خدا هم من نمیتونم چیزی رو بهت ثابت کنم چون تو خودت وجودشو حس کردی و من دیگه چی دارم بگم آخه.
یه جایی نوشته بود خدا به اندازه ی صبر و توانایی هرکسی بهش مسئولیت میده. رنج و مصیبت هم یه جور مسئولیته که ببینه چقد میتونی تحمل کنی. و البته خودش این توانایی رو در تو دیده که داره اینجوری رنجت میده.
انجیل میگه که خدا هر اشتباهی را درست می کند، هر قلب شکسته ای را ترمیم می کند و هر دل خالی که به سمت او آمده را پر می کند.پس به خاطر همه آن چیزهایی که دیده ام، برای چیزهایی که ندیده ام به خدا اعتماد میکنم...
راستی این دنیا محل آسایش ما نیست. محل رنج و تلاش ماست. البته بعضیا انگار دارن در راحتی زندگی میکنن اما اینم ظاهر قضیه س و ما از باطن زندگی اونا بیخبریم. زندگی واقعی اون دنیاس خورشید و من بهش اعتقاد دارم!

اوضاع مالی خرابه امسال نمیتونم عیدی نقدی به بچه ها ی فامیل بدم میخوام عروسکا رو کادو کنم بهشون بدم آدرس بده عیدیت رو برات پست میکنم جدی وبدون تعارف
ترجیح میدم تناسخ وجود داشته باشه وزندگی های مختلف رو تجربه کنم فکرشم حالمو خوب میکنه بقیه حرفاتم قابل قبول

سحر یکشنبه 1 اسفند 1395 ساعت 18:45

من شخصا بهت حق می دم خورشید؛ به نظرم خدا چه باشه یا نباشه هم بهت حق می ده

من هم همینطور فکر میکنم خودمو به دین وچارچوب خاصی در رابطه با خدا محدود نمیکنم بخاطر همین کلی باهم کل کل میکنیم و تو سرو کله هم می زنیم بعدش قربون صدقه هم میریم معشوقم میشه خلاصه خدای من و دین من با بقیه فرق داره

Whocares شنبه 30 بهمن 1395 ساعت 22:46

شاید بعد از اتفاقی تراژیک هرکسی تو مرحله خشم از این قبیل سئوالات از خودش و دیگران بپرسه ولی تو مرحله پذیرش بعضی از کسایی که وجود خدا رو شوخی میدونن به آدمایی خرافاتی تبدیل میشن

منظورت از قسمت خرافات رو نفهمیدم
ببین خدا وجود داره ونمیشه منکرش شد اما من وقتی درد میکشم کلی باهاش جر وبحث میکنم اینم برای بیمارایی مثل ما چیز عجیبی نیست
اون قسمت بابا و مامان هم تصور کاملا شخصی برای من نمیدونم درسته یا غلط اما من خدای خودم رو تصور میکنم اینجوری هم تنهایی هام پر میشه هم دردم کمتر

Whocares شنبه 30 بهمن 1395 ساعت 21:24

باید خیلی شجاع بود تا بدون اعتقاد به خالقی دلسوز و مهربان ! به زندگی ادامه داد
من ترجیح میدم باور کنم خدایی وجود داره وگرنه تحمل این همه درد و رنج بدون هیچ دلیل و علتی واقعا برام طاقت فرسا میشه

اتفاقا خیلی راحته چون حداقل از خودت نمی پرسی چرا دنیا اینجوره تقصیر کیه ؟ و هزاران چرا و چرای دیگه
من میدونم هست اما مطمعنم اونی که گفتن نیست اگه مهربونه پس چرا هزران چرا وجود داره چرا کسی جوابی برای یکی از اونا نداره
اصلا چرا خودش جواب نمیده
از طرف دیگه میدونم هست و مهربونه مثل بابام چون هر شب منو تو بغل خودش میخوابونه
مثل مامان مراقبمه
الان متوجه شدی که احساساتم متناقضه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد