تانگوی چند نفره

ارامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه .

تانگوی چند نفره

ارامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه .

یه نوشته ی قدیمی که از یکی از وبلاگای منفجر شدم به این خونه منتقلش کردم

عمو مجید جان سلام

میدانم اینقدر بین ما فاصله  هست که هیچوقت نمی توانم شما را ببینم وحسابی گله مند شوم .نمیدانم الان توی کدام دنیا و در کالبد چه کسی زندگی پس از مرگ را تجربه می کنید ولی اگر باز همان عموی مهربان وبا حوصله بودید که برادرزاده کنجکاوی داشتید که از دین و دنیا سوال می پرسد ملتمسانه خواهش میکنم سوالهایش را جواب ندهید ، اصلا حواسش را پرت کنید سمت زندگی عادی و دغدغه های روز مره ادمهای معمولی

خواهش میکنم کتابهایتان را تا می توانید دور از دسترسش نگه دارید جایی پنهان کنید که عقل جن هم نرسد زیرا با هر کتابی که در اختیارش قرار میدهید و سوالی که پاسخگو هستید او را وارد مسیری می کنید که نتیجه اش تنهایی و درد است بچه است و نمی فهمد وقتی بزرگ شد وبخاطر تفاوت وفهمیدن مورد تمسخر قرار گرفت از شما شاکی میشود

همان کاری که با من کردید حالا دیگر کسی حرفهایم را نمی فهمد آنقدر تنها شده ام که خودم خودم را در آغوش میگیرم وبا خودم حرف میزنم بچه هم که بودم شما و آقاجان اجازه میدادید وارد بحث هایتان شوم و بقول خانم جان حرفهای گنده تر از سنم بزنم همان موقع هم حرف من ، حرف عروسک بازی نبود دلم میخواست مثل ماهی سیاه کوچولو که قصه اش را بارها با آن صدای گرفته وغم انگیزتان برایم خواندید دنیای بزرگتر از برکه ای که در آن ساکن بودم را کشف کنم ولی نمیدانستم خلاف جریان شنا کردن چقدر سخت است آن موقع بچه بودم ونمی فهمیدم ولی افسوس که دیر فهمیدم  راستش چه معنی دارد بچه ده - دوازده ساله را با خودتان میتینگ ...میبردید ؟ یادم است خانم جان همیشه با شما سر این قضیه درگیر بود و میگفت مجید مادر بالای سر این بچه نیست ما مسوولیم درست تربیتش کنیم نکن مادر حالا که مخ خودتو با اراجیف پر کردی به این دختر رحم کن

و شما همیشه لبخند میزدید خانم جان نمیدانست من عاشق آن اراجیف هستم  نمیدانست که مثل کویری هستم تشنه باران واراجیف عمو مجید من را سیراب می کند وگرنه این حرفها را نمیزد

شما من را وارد دنیای شک و تردید کردید یادم می آید همیشه می گفتید هیچ چیز قطعی در این دنیا وجود ندارد می گفتید آدمی که شک نکند و چشم و گوش بسته همه چیز را بپذیرد بازیچه دست دیگران می شود همین حرف شما کافی بود که من هیچوقت شعله های شک و تردید را در دلم خاموش نکنم چون نمیخواستم ونمیخواهم عروسک خیمه شب بازی شوم که دیگران به حرکت وادارش کنند

ولی الان از شدت تنهایی به جایی رسیده ام که دلم میخواهد مثل کسانی بشوم که همه چیز برایشان قطعی است در دنیایشان همه چیز یا خوب است یا بد و هیچ سایه روشنی وجود ندارد ، کسانی که برای همه چیز تعریف مشخصی دارند

عمو جان هیچوقت نگفته بودی تنهایی واینکه عزیز ترین کسانت هم حرفت را نفهمند چقدر دردناک است

آقا مجید همان دوست عزیزی که برایتان از نامه هایش به عمو مجید حرف زدم  وهم اسم شما وِیادآور خاطرات شماست می گوید خیلی ها هستند که تنهایی را انطور که تو تجربه میکنی تجربه کرده اند ولی عمو جان خیلی ها هم تجربه نکرده اند از دست شما شاکی هستم پس لطفا در زندگی بعدیتان حواستان به برادرزاده تان باشد و حتما به حرف خانم جان گوش کنید 

----------------------------------

توضیح نوشت : از نظر خانم جان خدا بیامرز خوب تربیت شدن یعنی یه زن معمولی بودن اهل دین وعبادت مطیع وفرمانبردار


نظرات 4 + ارسال نظر
سحر جمعه 8 بهمن 1395 ساعت 19:57

اما بعید می دونم این نوع تنهایی تو رو اونقدر عذاب بده، خورشید ... یعنی انقدر آدم چیزفهم و درست درمون کم شده که خیلی هامون تنهایی رو حس می کنیم و این لزوما به آبشخورهای فکری مون برنمی گرده؛ مشکل از جهانیه که آدم های همسان می خواد و طبعا مثل بقیه نبودن هم یه جور خلاف جریان شنا کردنه

اتفاقا من فکر میکنم مشکل از افکار منه ا شاید کمی بیشتر تو یه پست جدا گونه توضیحش دادم

ماهان جمعه 8 بهمن 1395 ساعت 16:13 http://looas.ir

خوب! نفهمیدن حرف که همیشه هست ولی اون بیرون هنوز خانم کتاب فروش داره کتاب و آقای میوه فروش میوه میفروشه. زندگی هنوز جریان داره. من فکر میکنم این نفس زندگیه که جالبه نه فهمیدن. معمولا کسایی که بیشتر میفهمن دیگران رو بیشتر جدی میگیرن. چاره در اینه که دیگرات رو نباید جدی گرفت. فقط باید باهاشون صمیمانه دوست بود.

من نمی تونم جدی نگیرمشون متاسفانه فقط نتیجش انزوای ناخواسته شده تو جمع هستم واحساس تنهایی میکنم
شاید اشکال از منه که نتونستم خودمو بذارم جای اونا وسعی کنم مثل اونا دغدغه روزمره ام بشه لباس وآرایش وعشق وعاشقی های آبکی این دوره زمونه و .....
بقول بابام دوره دنیای بهتر ساختن و زندگی خوب ساختن برای خودت و دیگران تموم شده این دوره زمونه همه فقط به فکر خودشونن تو هم باید یاد بگیری کمی خودخواه باشی

محسن جمعه 8 بهمن 1395 ساعت 12:42 http://lester.blog.ir

آره واقعا تنهایی و دور بودن از دیگران سخته( طبیعتا منظورم دور بودن فیزیکی نیست)
تا الان چند بار سعی کردم مثل بقیه بشم و جلوی خوده قبلیم رو بگیرم ولی انگار جنگیدن با خودت بی‌فایده‌س

نمیشه چیزی که هستی رو تغییر بدی البته میشه کمی بهترش کنی ولی اینکه بخوای خودتو عوض کنی وبشی یه آدم دیگه کار بیهوده ایه و فقط وقتت رو تلف میکنی و واد یه جنگ فرسایشی با خودت می شی

ماهان جمعه 8 بهمن 1395 ساعت 08:23 http://looas.ir

هر کسی تجربه ها و سرگذشت خودش رو داره. به نظر من دیگرانی که ساده زندگی میکنن هم از آدمهای متفاوت خوششون میاد.

مساله خوش اومدن یا نیومدن نیست مساله نداشتن حرف مشترک با اون آدماس
و نفهمیدن حرف و تهش تنهایی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد