تانگوی چند نفره

ارامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه .

تانگوی چند نفره

ارامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه .

عامه پسند

اولین بار که به مرگ اساسی فکر کردم وقتی بود که سه بار عامه پسندِ بوکفسکی رو خونده بودم  و هیچی ازش نفهمیده بودم یادمه اون موقع تازه با هیچ کس خوب آشنا شده بودم وخجالت می کشیدم بهش بگم   اینقدر خنگم که یک کلمه از داستانش رو نفهمیدم :))وبه نظرم مسخره اومد اما آشفتگی زندگی نیک بلان کاراگاه خصوصی لس انجلسی  ،پرونده های عجیبش  مخصوصا پرونده خانم مرگ و پیدا کردن سلین نویسنده مشهور فرانسوی  که سالها پیش مرده بود  و نقش ادم فضاییها تو داستان بدجور ذهنمُ درگیر کرده بود وبه شدت تشنه ی فهمیدن  داستان بودم از اونجایی که بنده ادم بسیار سمجی هستم تو زمینه ی درگیری های ذهنی وتا حلشون نکنم آروم نمی گیرم بالاخره دل رو به دریا زدمُ و گفتم رفیق من هزار بارم این کتابُ بخونم هیچی نمی فهمم ، هزارتا سوال دارم و هیچ کس با حوصله دوتا یادداشت مفصل برام نوشت که با خوندنش  پرونده عامه پسند بسته شد

همذات پنداری من با نیک بلان  وتهدیدهای خانم مرگ علت دیگری هم به غیر درگیری ذهنی داشت ، اون روزاثانیه شمار زندگی من به صورت معکوس  به کار افتاده بود و  حضور خانم مرگ رو حس میکردم . من زنی بیمار بودم در استانه ی مرگ.

علت دیگر علاقمند شدن من به مقوله مرگ وعامه پسند شباهت بخشی از گذشته من با بخشی از زندگی بوکفسکی بود ، قسمتی که هر دو بار ها با مرگ چهره به چهره شدیم  در نقدی که از کتاب خوندم نوشته بود بوکفسکی در عمر 74 ساله خود بار ها با مرگ دست و پنجه نرم کرده بود 35 سالگی در اثر خونریزی حاد معده - 41 سالگی اقدام به خودکشی - 68 سالگی گرفتار مرض مرگبار سل -73 سالگی به سرطان خون مبتلا شد و در نهایت بر اثر ابتلا به ذات الریه و بدنبال ضعف ناشی از سرطان درگذشت  وبنده 10 سالگی غرق شدن در رودخانه - 15 سالگی سقوط از بلندی- 21 سالگی سرطان خون - 35 سالگی بازگشت سرطان  در حال حاضر هم مشغول قایم باشک بازی کردن با حضرت عزراییلم تا ببینم کی پیدام میکنه :))

این همه مقدمه چینی کردم بگم که اصلا از مرگ نمی ترسم  بقول سقراط مرگ ترسی ندارد زیرا خوابی ارام است که خیالات اشفته در آن وجود ندارد


پ ن : دوستان عزیز من اصلا ادم افسرده ای نیستم خیلی هم زندگی رو دوست دارم اگر از مرگ می نویسم اولن افکارو تخیلاتمُ می نویسم دومن به نظرم همونقدر که زندگی زیباست مرگم میتونه زیبا باشه همونطور که مشکی  از رنگ عزا تبدیل به نماد عشق شد  مرگم میتونه عشق باشه

حداقل عشق من :))

نظرات 1 + ارسال نظر
چوپیا پنج‌شنبه 1 مهر 1395 ساعت 14:12 http://choopia.blogsky.com

سلام
خونه نو مبارک!
من اول خیال کردم تنگ و چندنفرست که میخواستم به حسن خلاقیت تبریک بگم
بعد دیدم تانگو چتدنفرست که باز هم جاداره به حسن خلاقیت تبریک بگم!

سلام ممنونم
تانگوی ما خانوادگیه :))
گاهی هم با دوستان چند نفرش میکنیم :))
البته تنگ و چند نفره هم هست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد