تانگوی چند نفره

ارامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه .

تانگوی چند نفره

ارامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه .

نیلوفر دوزخ


منارجنبون می لرزه

دلم برای خودم تنگ شده

از اون همه ذوق وشوق دو سه ساعت پیش خبری نیست

الگوی عروسکم خراب شد

دلم میخواد به سیم اخر بزنم

خدا تا سه چار ماه دیگه وقت داره منُ به ارزوهام برسونه وگرنه ...

رسوند دمش گرم ، نرسوند به جهنم

شاید کامنت دونی رو بستم چون از این به بعد میخوام تا زندم رگباری اینجا بنویسم از صبح که بیدار میشم تا شب که میخوابم  یا آدم میشم یا آروم 

دلم تولد میخواد اما تولدی که از به دنیا اومدنم پشیمون نشم

دلم کمی خوشبختی اینستایی میخواددقت کردین ملت تو اینستاگرام  همه از دم  خوشبختن ، میخندن وهمه چی خوبه من چقدر خوشحالم .....

دلم برای ایلیا ایلیچ آبلوموفم تنگ شده باید دوباره از کتابخونه بگیرم ونخونم وبذارم بالای سرم ، زاخار روی مخ حالمو خوب می کرد هر چند تمومش نکردم وتحویل دادم اون روزایی که همراه عروسکهام بالای تختم بود حالم واقعا خوب بود ولی حیف که نمیتونم برای همیشه  نگهش دارم گاهی به سرم میزنه بدزدمش یعنی دیگه به کتابخونه پسش ندم آخه اونجا چیکار میکنه وقتی کسی نمیره سراغش ، باید یه شب طوفانی به کتابخونه شبیخون بزنم و همه کتابهاش رو بدزدم وقتی اوردم خونه بالای سرم ردیف کنم شاید کل اتاقم  پر از  کتاب بشه ، جوری که من حتی نتونم نفس بکشم اینجوری دچار کتاب گرفتگی میشم ، چه مرگ باشکوهی خودکشی با کتاب

تا جنون فاصله ای نیست

 آرامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم جنگی در ما حاضر بوده همیشه



نظرات 7 + ارسال نظر
بندباز پنج‌شنبه 28 بهمن 1395 ساعت 10:58 http://dbandbaz.blogfa.com/

تنهایی پرهیاهو... تندی رنگ لباس اون دو زن کولی... بهمومیل هرابال... چقدر دلم یک هو تنگ شد برای این کتاب...

لازم شد بخونمش

سحر چهارشنبه 27 بهمن 1395 ساعت 17:16

تلگرام و اینستاگرام ندارم واسه همین خوشبختانه از اونجور خوشبختی ها خبر ندارم!

اما کتاب کنار تختم زیاد دارم. باهات موافقم حتی اگر نخونی شون، باز بودن شون خیلی خوبه!

اما خیلی باحاله به خدا اینجوری اولتیماتوم بدی ها

من از اینستا گرام برای فروش عروسکا وکاردستیام استفاده میکنم
من و خدا باهم این حرفا رو نداریم میزنیم تو سرو کله هم بعدم هم خودمون خودمونیم نمیگم باهاش رفیقم اما ...

سامورایی چهارشنبه 27 بهمن 1395 ساعت 12:40 http://samuraii84.persianblog.ir/

"تنهایی پر هیاهو" که دوستمون نوشته یه کتابه از بهومیل هرابال. راجع به یه بنده‌خداییه که توی یه کارگاه کتاب خمیرکنی کار میکنه. چندسال پیش که توی انتشارات کار می‌کردم این کتابو خوندم و شدیدا با شخصیت کتاب همزادپنداری کردم. الان که کامنت پری‌شان رو دیدم یاد اون دوران افتادم.

پس حتما باید بخونم
یه چیزای محوی ازش یادم میاد فکر کنم در موردش خوندم نمیدونم شایدم فکر میکنم خوندم

Whocares چهارشنبه 27 بهمن 1395 ساعت 12:04

خودکشی با کتاب .. چ مرگ با شکوهی

بله خیلی با شکوهه

پری شان چهارشنبه 27 بهمن 1395 ساعت 11:38

اوهوم.
بهومیل هرابال
ترجمه پرویز دوایی به گمونم.

متشکرم

سامورایی چهارشنبه 27 بهمن 1395 ساعت 09:03 http://samuraii84.persianblog.ir/

زندگی همه‌ش جنگه... یا لااقل برای من که اینجوری بوده!

برای همه امون جنگه انگار هدف از خلقت ما فقط جنگیدنه

پری شان چهارشنبه 27 بهمن 1395 ساعت 01:58

یاد "تنهایی پر هیاهو" افتادم

کتابه ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد