تانگوی چند نفره

ارامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه .

تانگوی چند نفره

ارامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه .

دختروجودم


چرا فاصله شادی وغم من اینقدر کوتاهه تا میام بگم خوبم و یکم بخندم  کمی بعد یه غم سنگین رو دلم میشینه ، اخه مگه از ساعت 8 که اخرین پستم رو نوشتم  تا الان که ده و ده دقیقه است چقدر گذشته ؟  حالا کاش این غم علتی داشت بی دلیل دلم می گیره ، بی دلیل بغض میکنم

امشب تنهام  از اون شبایی که فکر کنم تا صبح ایناج پست بذارم و خودم با خودم حرف بزنم نمیدونم چرا احساس میکنم همون دو سه خواننده وبلاگم تو محل کارشون وبلاگ میخونن وکامنت میگذارن اخه همیشه ساعت کامنتها ساعتی که ادم باید تو محل کارش باشه :))) هیچوقت بعد از ظهر یا شب کامنتی نداشتم

مامانم وقتی داشت می رفت سفارش کرد حتما استراحت کنم و تاکید کرد  بخوابم زهی خیال باطل  الان ساعت ده ونیم و من به خودم امید میدم تا یازده بیدار می مونم

قدیما وقتی بهش پیام میدادم که میخوام حرف بزنم آب دستش بود میگذاشت زمین وسرا پا گوش میشد الان بعد نود وبوقی سال بهش پیام دادم می تونی حرف بزنی چون میدونم الان خوابگاهه پیام داده داریم فیلم می بینیم راسته که میگن نو که میاد به بازار کهنه رو بی خیال میشن

زن عموم میگه شش ساله عاشق ساره است پاشنه در رو از جا کنده  عموت رضایت نمی ده و من تو دلم میگم این عاشقای سینه چاک کجان چرا یکیش نصیب من نمی شه  نکنه اسبش پاش شکسته ؟  پس چرا نمیاد خوشبختش کنم :)))

هعی روز گار تو سی وپنج سالگی ادم چه فکرای مسخره ای میکنه از زن عموم لجم می گیره به نظرم خواستگار داشتن هم یه چیز خصوصی  به من چه که شش ساله دخترتونو میخواد مدیونید اگه فکر کنید حسادت میکنم خودم میدونم با این بیماری و خرج گرون دوا درمون کسی نمیاد سراغ من یعنی اگه بیاد من به عقلش شک میکنم 

امشب واقعا دخترونگیم از اعماق وجودم فوران کرده همیشه این حس رو تو خودم سرکوب کردم مخصوصا هفت سالی که با بیماری دست وپنجه نرم میکنم کلا فراموش کردم یه نگاهی به دختر درونم بندازم  این روزا همه تو تب وتاب لباس خریدن و نوبت آرایشگاه گرفتن هستن و بازار چی بپوشم و چی می پوشی  بین دخترای فامیل داغه و من مثل همه هفت سالی که با کلاه گیس رفتم عروسی فقط یه کلاه گیس رنگ روشن خریدم

طاها  به طعنه میگه وای چقدر تغییر ، همش همین کلاه گیس ، نکنه باز بخوای بلوز شلوار بپوشی ؟  رفته برام پیراهن خریده

 نمیدونه که با ریختن اولین دسته موهام هفت سال پیش دخترونگی من هم مرد و هیچوقت متوجه نمیشه هیچ رنگ لاکی خوشحالم نمیکنه

چون به هر حالتی بری بیرون همه می فهمن مریضی همه می فهمن یه چیزی اشکال داره کبودی زیر چشمام با هیچ کرم پودری محو نمیشه نمی دونم ، شاید من دارم لج میکنم اما هیچوقت چیزای مصنوعی رو دوست نداشتم ، صورتهایی که وقتی بشورن ادم دیگه ای متولد میشه من رو به یاد دلقک های سیرک می اندازه بخاطر همین ارایش نمیکنم و وقتی کسی بهم بگه چرا به خودت نمی رسی انگار بدترین فحش عالم رو بهم داده از کی ما ادما زیر رنگ ولعاب خودمون رو مخفی کردیم؟ واقعا دلمون واسه خودمون تنگ نمی شه ؟ مامانم همیشه میگه تو این دنیای رنگ رنگی همه دنبال خیره کننده ها هستن و من با خنده میگم بگذار دوره نقاهت اسبش تموم بشه میاد دیگه عجله نکن

 هیچ کس تو  دنیای رنگی رنگی  دخترا به من توجهی نمیکنه   ته همه توجهاشون دلسوزی وترحم حال بهم زنه   و من خیلی خوشحالم که همرنگ جماعت نیستم ترجیح میدم با پوشیدن بلوز شلوار وکلاه شبیه پسرا باشم تا دختری که همه ی آرزوهای دخترونه اش بستگی به وقوع یک معجزه داره  مادر شدن وهمسر شدنش بستگی به سلامتیش داره

پسرا خوش به حالتون  و دمتون گرم که منو تو جمعتون پذیرفتین نه بعنوان یه دختر بلکه به چشم یه پسر ، یکی از خودتون

 




نظرات 8 + ارسال نظر
سحر دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت 14:17

این چیزی که می گم رو تو سینما بهش می گن "آن"، شنیدی حتما ... لازم نیست بازیگره لزوما خوشگل باشه، باید "آن" داشته باشه که تو اوج بمونه ... دقت کردی به مریل استریپ؟!!
دخترها هم اینجوری اند، بعضی هاشون با اینکه در معیارهای زیبایی شناختی جا نمی گیرند بدجوری دلنشین اند، لامصب ها!!!

مریل استریپ که معر که اس
همه چی جابجا شده مخصوصا برای ما دهه شصتیا
زمان نوجوونی واوایل جوونی ما همه چی قباحت داشت حالا برعکس شخصیت ما جوری شکل گرفت که کمتر دهه هفتاد هشتادی بتونه ما رو بپذیره دختر وپسر هم نداره
من که گاهی حس میکنم مریخی هستم بین این جماعت :)))

سحر دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت 10:06

خیلی از ما زن ها یک دوره ی طولانی تو زندگی مون می خواستیم پسر باشیم؛ تو این خراب شده خیلی طول می کشه با ماهیت خودمون کنار بیایم و ازش لذت ببریم، بخصوص برای نسل ما که همه چیز ممنوع بود. منظورم اونایی که دهه ی شصت بزرگ شدند.
اون قضیه ی پیدا کردن جنس مخالف هم زیاد ربطی به مریضی و سر و ظاهر و اینا نداره ... گاهی اوقات فقط آدم مناسبش در زمان و شرابط مناسب پیدا نمی شه؛ دور و برم پر از دخترهاییه که هیچ مشکلی ندارند و اون آدم مناسب رو پیدا نمی کنند، پس بهش فکر نکن!
لاک و مو و رژ و اینجور چیزها هم نشون نمی ده یکی بیشتر از دیگری دختر هست یا نه؛ یه حرف قشنگی داره مارگریت دوراس تو اون کتاب معرکه ی "عاشق" که سرلوحه ی زندگی منه:
" می دانم آنچه زن ها را کم و بیش زیبا جلوه می هد نه لباس و جامه است، نه بزک، نه سرخاب و سفیداب، نه زیورآلات و نه حتی نادرگی. می دانم که چیز دیگری است، چه چیز نمی دانم، ولی می دانم همانی نیست که زن ها می پندارند ..."
اینا رو زنی می نویسه که در جوانی نسبتا زیبا بوده، اما الکل تمام صورتشو خیلی زود نابود می کنه.
وای چقدر ور زدم

من اگ پسری بودم با دختری ازدواج میکردم که شبیه کتاب بود
و الان هم که دخترم دلم میخواد با کتاب ازدواج کنم اینو تو یکی از پستام نوشتم
میدونی دنیای دور وبرم پر از شتاب ورقابته برای بزک دوزک این دیگه جا افتاده که دختر بودن یعنی سرخاب سفیداب زدن واستدلالشونم اینه آدم باید برای دل خودش به خودش برسه اما وقتی نگاه کنی میبینی در حد افراطه من مخالف زیبایی نیستم بگذریم از این حرفا من میدونم زنانگی چیه وبرای خودم پیداش کردم چیزی که خانم مارگارت نمیدونه :))شاید بعدها بیشتر در موردش نوشتم

آبلوموف دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت 08:19

من هر وقت دختری با موهای تراشیده یا ریخته می بینم قبل از هر چیزی یاد ملکه های مصری _ کلئوپاترا از همه معروف تر بوده ـ می افتم . نقلِ آن زمان زن های متمول موهای شان را می تراشیدند و با زیبایی که به دست می آوردند سعی در فتنه گری می کردند :)))
کلاه گیس نو مبارک !
+ این ها از اثرات خواندن " سینوهه و ... است :)
+خدا بیامرزه ذبیح الله منصوری رو !

جالبه :) یه بار از کتابخونه گرفتم حوصلم نشد بخونم بخاطر سر کچل ملکه های مصری هم که شده دوباره میرم کتابخونه :)

Whocares یکشنبه 1 اسفند 1395 ساعت 23:58

خواهش میکنم اینم کمی از گوگل ترنسلیتور نداره

Whocares یکشنبه 1 اسفند 1395 ساعت 23:40

زندگی محموعه بی پایانی از تراژدی هاست که شادی ها همچون پیام بازرگانی تنها سهم کوتاهی از آن دارند

دقیقا
و تشکر بابت ترجمه میخواستم دست به دامن گو گل بشم

Whocares یکشنبه 1 اسفند 1395 ساعت 23:17

یاد دیالوگ فیلم Deadpool افتادم
Life is an endless series of trainwrecks with only brief commercial-like breaks of happiness

حالا ترجمه فارسیشم بنویس بنده حافظم یاری نمیکنه و در حال حاضر میدونم آب میشه واتر :)) از قدیمم زبانم افتضاح بوده

سامورایی یکشنبه 1 اسفند 1395 ساعت 22:55 http://samuraii84.persianblog.ir/

جدی من فقط توی ساعات اداری برات کامنت میذاشتم؟؟!!
آخه من معمولن شبا این موقع هم انلاین میشم و وبلاگارو میخونم.
بهرحال امشب برات کامنت گذاشتم که فکر نکنی من فقط سر کار اینترنت دارم

شاید شب هم کامنت گذاشتی چون من بعد از ساعت اداری میام وبلاگم ::))

سامورایی یکشنبه 1 اسفند 1395 ساعت 22:50 http://samuraii84.persianblog.ir/


هردم آید غمی از نو به مبارک بادم...

نمیخوام مبارکم باشه
یعنی چی من به شدت اعتراض دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد