تانگوی چند نفره

ارامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه .

تانگوی چند نفره

ارامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه .

سال بلوا

( گفتم اب ، و ساعت لنگریمان گفت : دنگ دنگ دنگ )

فاصله ها از میان برداشته شده اند و حال و گذشته در هم آمیخته اند : حسینای مسحور شده با زلفی آشفته ایستاده است ، اما نه بر پله های شهرداری که در ذهن نوشافرین ؛ دکتر معصوم طناب دار حسینا را می بافد  و با قنداق موزر به مغز نوشافرین می کوبد ؛سرهنگ در پی پیمودن پله های ترقی از شیراز به سنگسر می افتد ؛ملکوم آلمانی در کار ساختن یک پل بزرگ از کوه پیغمبران به کافر قلعه است؛ و سروان خسروی  در پی آن است که همه کوچه های شهر به خیابان خسروی ختم شوند .اما همه یک داغ به پیشانی دارند ؛همان که سال بلوا را آغاز می کند .همان که همه ناچار به انتخابش بودند . و مقصر کیست وقتی بازی یگانه نیست ؟

نظرات 2 + ارسال نظر
سامورایی چهارشنبه 4 اسفند 1395 ساعت 19:00 http://samuraii84.persianblog.ir/

مگر نمی‌شود آدم سال‌های بعد را به یاد بیاورد و برای خودش گریه کند؟...
این جمله ی کتاب بهترین و زیباترین جمله ایه که عباس معروفی توی عمرش گفته.
همیشه زمزمه ش میکنم

معلومه خیلی دوستش داری

سامورایی چهارشنبه 4 اسفند 1395 ساعت 18:59 http://samuraii84.persianblog.ir/

این کتاب رو توی یه شرایط عجیب غریب خوندم. اگه بگم بعضی جاهاشو چند بار خوندم و با بعضی از قسمتاش گریه کردم باورت میشه؟
اونموقع اوضاع روحی مناسبی نداشتم و این کتاب یه حس خیلی خیلی خوب بهم داد که هنوز مزش زیر دندونمه

حسی که بعد تموم کردنش پیدا می کنی فوق العاده است
ایام تعطیلات عید دوباره می خونمش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد