تانگوی چند نفره

ارامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه .

تانگوی چند نفره

ارامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه .

هیولای درون

گاهی جایی کامنتی  می نویسی که تبدیل به یه پست میشه

من هرشب قبل خواب به خودم نگاه میکنم و خوشبختانه فهمیدم سکه ی همیشه مهربون من البته به گفته ی دیگران یه روی وحشی و خشن هم داره حدی که میتونه یه قاتل یا جانی بشه اما ازش نترسیدم وبدم نیومد چون فکر میکنم بقیه خورشید نقابه واین خود واقعیه رسوندن منظورم سخته اونجایی که به اعماق وجودت می رسی به هیولای درونت اون به نظرم خود واقعیه و من هیولای درونم رو کشف کردم آزادش نمیکنم اما نابودش هم نمی کنم



وجود نقاب رو نمیشه انکار کرد چون مثل فیلم ماسک همگی گرفتارشیم اما تو خلوتمون و درونمون آدماهای مختلفی هستن
که من دارم تک تکشون رو کشف میکنم خورشید های درون
 و هر بار از کشفیاتم لذت بردم از خوب وبدش 
وقتی تونستی با تمام ابعاد وجودت رو برو بشی وانکارش نکنی می تونی خودت رو بسازی ما همه ترجیح می دیم حتی به قیمت نقاب زدن نقش ادم خوبه رو بازی کنیم هیچ کس با افتخار نمیاد بگه من فلان اشتباه رو کردم اما ازش درس گرفتم
ته همش به این رسیدم که خودمو همونطور که هستم خوب وبد بپذیرم
ولی سعی کردم از اشتباهاتم درس بگیرم تا چه حد موفق بودم نمیدونم فقط سر یه موضوع گیرم که کم کم حل میشه 
می دونید از کدوم قسمت خورشید درونم خوشم اومد اون هیولای خفته در اعماق قلبم  حس میکنم خالصِ واقعیه ، اما متاسفم که مجبورم به نقاب زدن ادامه بدم و متاسفم که نمی تونم آزادت کنم ، هر از گاهی شب ها تو خلوت خودم بهت سر میزنم
من همینجا اعتراف میکنم اون روی سکه ای که از همه پنهانش کردم موجودی بس شرور کنجکاو خشن ورام نشدنی که باعث شده ادم دیگه ای بشم آدمی که بدی میکنه ، اشتباه میکنه ، به شدت کنجکاوِ و  دلش میخواد خیلی چیزا رو کشف کنه ، هیچوقت به خوب وبد کاراش تو اون لحظه فکر نمیکنه  با خودش میگه گور بابای دنیا همین لحظه رو عشقه  اما چیزی بنام وجدان تو وجودش به شدت فعاله  وبیدار  موقع عذاب وجدان گرفتن می شینه عین بچه آدم خودش رو سلاخی میکنه ، ریز خوب وبد وجودش رو میگذاره  جلوش وحساب کتاب میکنه نمیخوام بگم سعی میکنه ادم خوبی بشه ، اصلا
با افتخار میگم همین معجون رو بیشتر دوست دارم خوب وبد قاتی  اما سعی میکنم همه چی تحت کنترل باشه بین خوبی وبدی تعادل برقرار کنم 
هم خوب باشم هم بد واینجوری از زندگیم لذت ببرم
دقیقا مثل شخصیت دکتر جکیل تو کتاب دکتر جکیل و مستر هاید من هم یه شخصیت ثانویه دارم ، شاید استیونسن تو داستانش خواسته از تقابل خیر وشر بگه وتهش به این نتیجه برسه خوبی همیشگی اما من میخوام بگم مستر هاید بودن هم بد نیست گاهی به جایی می رسی که نمیتونی دکتر جکیل باشی
اگه بخوام بیشتر بنویسم داستان رو لو میدم اما همین حد بگم مستر هاید درونم بر خلاف مستر هاید داستان به کسی آسیب نمی رسونه  و من واقعا از مصاحبت باهاش لذت می برم  یه شخصیت بد خوب  ، شاید  بخاطر همین جنبه شخصیتمِ که همیشه از بد من های فیلما بیشتر خوشم می اومده :)))
یه سوال همین الان به ذهنم رسید اگر ادم از اشتباهاتش درس بگیره میره به طرف آدم خوب بودن ماجرا ؟
اخه من خوب وبد خودم رو دوست دارم وفکر میکنم خوب وبد مکمل هم هستن سیاه که  به سفید معنا میده ودیگه نمیخوام هیچ چیزوجودمُ سرکوب کنم این عبارت از اشتباهاتم درس میگیرم ، که واقعا هم می گیرم کمی نگرانم کردیعنی باز سرکوب آغاز شده ؟
نظرات 2 + ارسال نظر
ره گُ ذر دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت 01:40

فک میکنم لزوما نه. سرکوب نباشه. صرفا از یکی ک خامه تبدیل به یه ادم با تجربه میشی ک اونام باز بت اضاف میشن و تو رو میسازن. ب هرحال نمیشه راکد موند، نه؟ :) تو همیشه در حال گسترش باس باشه. احتمالا دقت کنی بازم میتونی متوجه حضورش بشی و اون حضور تو هستش نه لزوما بدی یا خوبی. وقتی ک کل وجودت رو پذیرفتی و دوستش داری دیگه بدی و خوبی معنا نداره اصن. اونوقته ک میری جلو و صرفا یه جا میبینی خشونت لازم نی خب انجام نمیدی. وقتی یه تجربه ی ناخوشایندو پشت سر بذاری بابت این قضیه ابدیده میشی نکه سرکوب. این پروسه درسته هولناکه یه مقدار خصوصا اگر با برنامه ریزی رفته باشی جلو و یهو مث پتک نتیجه بخوره تو سرت و بفهمی اشتباه کردی ولی فک میکنم نهایتا لطافت داره :)) ینی ب زور سعی نمیکنی ب خودت بگی این کارو نکن صرفا چون چیزی رو تجربه کردی فهمیدیش قشنگ و ب همین خاطر دیگه انجامش نمیدی...

و اشتباه واقعا چیز بدی نیس ب اون شکل. من بدم میاد ک یه سریا میرن پشت چیزی پناه میگیرن و بعد از بد بودن مثلا فلان کار میگن و بقیه رو ب طرز بدی هم توبیخ میکنن! در صورتی ک خودشون صرفا یه جا پناه میگیرن ک انجامش ندن نه حقیقتا و این واقعا تو رو تو نمیکنه ب نظرم و باید با رضایت و استدلال قلبی و عقلی بش برسی ( هر چن همون یه سریا میگن این عقلیه ولی عقل داریم تا عقل ) تا دیگه ازش نترسی. تا کسی رو بدون اینکه بدونی دقیقا چرا این کارو کرده توبیخ نکنی... هر چن این مدل هم باز نمونه ای از یه عدد تو میتونه باشه ها. ک این راهو انتخاب کرده ولی خب نه اون تویی ک شکوهمند و اصلی باشه... حالا شکوهمند هم میگم نه لزوما منظورم این باشه ک اگر یکی این کارو کنه و واقعا از حد بگذرونه رو بش افتخار میکنم ولی حداقل میشه گف اون خودشه... و اینه ک شکوهمنده. وقتی کسی خودش رو بپذیره اونوقت شاید بهتر هم بتونه تغییرات لازمی ک باید رو انجام بده و ب قول تو از اشتباهش درس بگیره و از راکدی در بیاد و اینا...

از تقسیم بندی ادم خوب و بد بدم میاد اینجوری دنیا یا سیاه میشه یا سفیدمن میگم خاکستری باشه بهتره حداقل میشه رنگای دیگه رو هم پیدا کرد ولی ما خودمون رو تو چارچوب و قالب میگذاریم من حتی مخالف داشتن خط قرمزم هستم چون بدی بدیه چه ادم بکشی چه مورچه له کنی خوبیم تا حدیش نقابه ادم خاکستری باشه بهتره

پری شان شنبه 7 اسفند 1395 ساعت 06:04 http://mychaoticmind.blog.ir

این عالم، عالم اضداده.
همه چیش دو تاست.
آدمی که میخواد به تکامل برسه باید هر دو طرف رو بدست بیاره.
داشتن هیولای درون به معنی بد بودن نیست.
یه ور رو نداشته باشی تعادل میلنگه.
دم و شما و هیولاتونم گرم.
تو، خورشید... اون وقت اسم اونو چی بذاریم؟!

اونم خورشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد