سر انجام لافکادیو گفت ببینید من نمی خواهم هیچ شیری را بکشم و قطعا نمی خواهم هیچ یک از شما شکار چی ها را بخورم من نمی خواهم در جنگل بمانم و خرگوش خام بخورم و صد البته نمی خواهم به شهر برگردم و دوغ سر بکشم نمی خواهم با دمم بازی کنم اما ورق بازی را هم دوست ندارم من فکر میکنم با شکار چی ها نیستم به گمانم مال دنیای شیر ها هم نیستم من به هیچ جا تعلق ندارم ، هیچ جا
و من هم این روز ها به هیچ جا تعلق ندارم دنیای خیالی رو نمی خوام وفکر میکنم تو دنیای واقعی هم دوام نمیارم بی سرزمین تر از همیشه معلق بین دو دنیا .حق با دایه است موجودی یه سر دوبر که فقط می ره اما به کجا معلوم نیست ، باید رفت بالاخره به یه جایی می رسم ،
همراه رودخانه ی زندگی می روم ، می روم و می روم ....
توضیح نوشت : یه سر دوبر در اصطلاح محلی به ادمی مثل من می گن کسی که به هیچ چیز و هیچ جا تعلق نداره، ادمهایی که بی سرزمین تر از باد هستند
ما به مادربزرگمون می گیم دایه
دایه مادربزرگ مادری من
اینم عکس رودخونه زهره است
پیشنهاد میکنم کتاب لافکادیو شیری که جواب گلوله را با گلوله داد از شل سیلور استاین رو بخونید
دایه دایه وقته جنگه؟!...
بله:))