تانگوی چند نفره

ارامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه .

تانگوی چند نفره

ارامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه .

32


همه ی درد های من از وقتی شروع شد که هفت سالگیم عمو مجید مجبورم کرد کتاب ماهی سیاه کوچولو رو بخونم

همیشه ازش گله مند بودم وخواهم بود چون با خوندن اون کتاب مسیر زندگیم عوض شد ،   بذر چیزی تو ذهنم کاشته شد و با من رشد کرد که انجامش سخت بود

همیشه می دونستم باید تغییر کنم ، اوایل مثل همه جوونا که سر پرشور دارن میخواستم دنیا رو عوض کنم اما خیلی طول کشید که یاد بگیرم تنها چیزی که میشه عوضش کرد خود آدمه وگر نه تغییر دیگران و دنیا کار من نیست .

بله من تغییر کردم اونم خلاف جهت و راه و رسم دیگران ، بابام میگه این روح سرکش از بچگی درون تو بوده  چون هیچ کدوم از مراحل رشدم یعنی دندون در اوردن و راه رفتن وبزرگ شدنم حالت عادی ومعمول بچه های دیگه  رو نداشته  وجود این سرکشی ربطی به ماهی سیاه نداشته ، این کتاب باعث شده فقط چیزی که درونت نهفته بود شکوفا بشه 

خوب که به گذشتم دقت میکنم می بینم حق با پدرمِ نه تنها من بلکه بعضی از اعضای خانوادم هم وارث روح سرکشی  بودن  که باعث میشد خلاف جهت رودخانه شنا کنیم و خیلی راحت نتونیم اون چیزی که تو دوران هر کدوممون مرسوم وقابل پذیرش بوده بپذیریم

من بین کسانی بزرگ شدم که صفت بارزشون مبارز بودن بود و هست

پدر بزرگ مادری ، پدر ، عمو ، مادر و دایی بزرگترین تاثیر رو روی من داشتند 

از یک جهت بابت متفاوت بودن خودم نسبت به اطرافیانم خوشحالم ، از اینکه روز مرگی های من با بقیه دخترای دور وبرم  فرق داره اما از جهت  دیگه  این تفاوت فکر و رفتار باعث میشه بخاطر همرنگ جماعت نبودن پذیرفته نشم   و حجم زیادی از تنهایی هام رو به سبک خودم پر کنم

امروز وارد سی وپنج سالگی شدم به عبارتی جشن تولد سی وپنج سالگیم  دیشب گرفته شد سی وپنج سالی که فراز ونشیب های زیادی داشته

اما خوشحالم که تمام این مدتی که از خدا عمر گرفتم   مبارز بودم وسعی کردم زندگی رو اونجوری بسازم که میخوام







نظرات 6 + ارسال نظر
بندباز دوشنبه 28 فروردین 1396 ساعت 16:19 http://dbandbaz.blogfa.com/

تولدت مبارک خورشید جان! برات سالی پر از خوبی و آرامش و تندرستی آرزو می کنم
راستی یه پیشنهاد، اگر دوست داشتی آدرست رو بده، و بعنوان هدیه تولد ، کتاب هدیه بگیر. شاید اینطوری هم مسئله ی خوندن تکراری کتاب ها حل بشه. می تونیم با بچه های بلاگی کتاب رد و بدل کنیم.

ممنونم مرجان عزیز هم بابت تبریک هم پیشنهادت

مجید مویدی دوشنبه 28 فروردین 1396 ساعت 15:37

من به پایان دنیا اهمیت نمیدهم،
چون دنیای من بارها تمام شده
و صبح روز بعد
دوباره از نو آغاز شده است.

چارلز_بوکفسکی
.............................................
البته این اون شعری که گفته بودم نیستا.

تشکر رفیق

sadeq دوشنبه 28 فروردین 1396 ساعت 15:09

تولدت مبارک ...امیدوارم تو یکی از همین سالها به بهترین خودت برسی.
همیشه متولد باش...

ممنونم

مجید مویدی یکشنبه 27 فروردین 1396 ساعت 23:07

مثلِ انتخابات کتاب که تو وبلاگ میله برگزار میشه، اینجا هم نظرِ من به نظرِ سحر نزدیکه.... فقط میخوام اضافه کنم که "همین فرمون رو برو جلو..." فقط گاهی پیچ هایی هست که باید ازش بگذری.

چشم همین فرمون رو میرم جلو حواسم به پیچا هست با سرعت مطمعن حرکت میکنم

مجید مویدی یکشنبه 27 فروردین 1396 ساعت 23:05

سلااام
تولدت مبارک خانم معلم
امیداوارم این سال بهتر از پارسال باشه، سالِ بعد بهتر از امسال، و همین طور الی آخر(لااقل نسبتا) .
+ انگار توی سرشت و سرنوشت بعضی ها هست که تمام زندگی با خودشون کلنجار برن. خودشون رو بشناسن، تغییر بدن، باهاش مبارزه کنن و ... . و بدون شک قبول دارم که این پروسه ها، معمولا با رن همراهه.
از قضا، جناب بوکوفسکی که انگار به کاراش علاقه مند شدی هم شعری داره با همین مضمون(تقریبا). اولین فرصت که پیداش کنم می نویسم برات.

سلام مجید جان تشکر بابت تبریک
حداقل تحمل رنج بهتر از سکون و تغییر نکردنه

سحر یکشنبه 27 فروردین 1396 ساعت 22:27

تولدت مبارک دوستم
همون که مبارزه می کنی کافیه؛ مثل بقیه نبودن موهبتیه که وقتی آدم مثل بقیه نیست، درکش می کنه

مرسی سحر جان
خیلی خوبه مثل بقیه نبودن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد