تانگوی چند نفره

ارامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه .

تانگوی چند نفره

ارامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه .

62

دلم میخواد به بیان مهاجرت کنم یه وبلاگم ساختم اما برای منی که به سادگی بلاگ اسکای عادت کردم و سالهاست اینجا می نویسم اون همه دم ودستگاه بیان گیج کننده است فعلا که در حال جستجو و آزمون و خطا هستم اگه تونستم باهاش کنار بیام شاید بار وبندیلمو جمع کردم و رفتم هر چی باشه  زرق وبرق بیان وسوسه برانگیزه و نمی تونم  با این  وسوسه کنار بیام 

اگر رفتنی شدم ادرس وبلاگ جدید رو همینجا میگذارم,

انگار واقعا رفتنی شدم :))) ولی به اینجور رفتن ها اعتباری نیست چون  حس میکنم به بلاگ اسکای دوست داشتنی ام خیانت میکنم میرم چند روزی بیان رو تجربه کنم شاید هم برگشتم

,وبلاگ جدید 

61

این روزها کتاب های در دسترسم کتاب های سالینجر هستن 

طبق راهنمایی های رفیق هیچ کسم  وشناختی که خودم پیدا کردم اشتباه محض که سالینجر خونی رو با ناتور دشت شروع کرد 

اولین کتابی که از سالینجر باید خوند دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم البته این نظر شخصی من و ممکنه دوستان دیگه  بتونن از دیگر اثارش شروع کنند و به نتیجه مطلوب برسن اما من تجربه خوبی نداشتم 

دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم پیش زمینه داستانهای دیگه ی سالینجرِ اگه این کتاب رو نخونید نمی تونید با شخصیت سیمور گلاس آشنا بشید وبا کتاب بلند بالاتر از هر بلند بالایی ارتباط برقرار کنید 

  پس 

 1-دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم 


2- بلند بالاتر از هر بلند بالایی 

3 - زویی و فرانی 

و در نهایت این کتابا رو که خوندید برید سراغ بقیه داستان هاش 

-------------------------------------------------------

تو پست  57 از دلتنگی های نقاش خیابان چهل وهشتم  مختصری نوشتم راستش وقتی این کتاب رو دست گرفتم حس ازار دهنده و مبهمی داشتم جوری که با خودم می گفتم رفیق هیچ کس پیش خودش چی فکر کرده که این کتاب رو معرفی کرده اما بعد از خوندن دو داستان اول کم کم نظرم عوض شد اون حس گنگ و مبهم تبدیل شد به ذوق و هیجانی وصف نا شدنی   نه تا داستان تو این کتاب هست که   از خوندن   داستانها ی زیرخیلی خیلی لذت بردم 

یک روز خوش برای موز ماهی

مرد خندان 

انعکاس افتاب بر تخته های بار انداز 

تقدیم به ازمه با عشق و نکبت

دلتنگی های  نقاش خیابان چهل و هشتم

و تدی 

در عرض یک هفته تب سالینجر خونی جوری منو گرفته که  دو کتاب از این نویسنده رو پشت سر هم خوندم  و به امید خدا کتاب سوم هم قراره خونده بشه

حالا می فهمم چرا اینقدر طرفدار سینه چاک داره 

سه پست در مورد سالینجر نوشتم ودر هر سه احساس های مختلفی داشتم ولی فکر کنم الان به ثبات رسیدم و با شناختی که از این نویسنده پیدا کردم بتونم راحت با آثارش ارتباط برقرار کنم


رییس اتحادیه خل های گور به گوری 2

تو پست 58 قسمت دومش چند خطی از ویژگی های خل گور به گوری نوشته بودم   که الان میخوام بعضی ویژگی های دیگه اش رو هم بنویسم 

1 - دلتنگی برای خود : یه خل گور به گوری روزی چند بار دلتنگ خودش میشه  جوری که تا خودش رو بغل نکنه  حالش خوب نمیشه 

2- تنها فقط یه خل گور به گوری می تونه برای عکس یه بچه ی اوتیسمی که  نه دیده و نه می شناسه ضعف کنه وبراش تو دفتر خاطراتش اراجیف ذهنیش رو  بنویسه به امید روزی که حال اون بچه خوب بشه و بتونه اونا رو بخونه یا اونو با خودش ببره پارک و سعی کنه کاری کنه که بچه خوشحال باشه

3- مادری کردن برای بچه ها تو خیال : البته بستگی به جنسیت خل گور به گوری واژه مادری کردن می تونه به پدری کردن هم تبدیل بشه 

4- فقط یه خل گور به گوری می تونه با خوندن یک کتاب  جوری عاشق شخصیتش بشه که بخواد تا اخر عمر کنارش زندگی کنه

5- داشتن دوست خیالی  بارزترین ویژگی خل گور به گوری داشتن یه دوست خیالیه البته از نوع سایه 

6 - تخیل فوق العاده قوی  

7 - تنهایی 

8- داشتن زندگی مخفیانه ی خیالی : فقط یه خل گور به گوری می تونه ساعتها  ماه ها و سالها تو دنیای خیالی مورد علاقش زندگی کنه 

9-با خود حرف زدن : خل گور به گوری بسته به شرایطش ساعتها می تونه با خودش حرف بزنه وسخنرانی کنه 

10- زنده بودن کودک درون : کودک درون خل های گور به گوری  وقتی به سن پنج سالگی رسید دیگه رشد نمیکنه یعنی  تو پنج سالگی خودش می مونه و اغلب اگه دیدین ادم بزرگی مثل یه بچه  پنج ساله هیجانی شد ، خندید ، ذوق کرد جیغ کشید  و ..... تعجب نکنید  احتمالا اون یه خل گور به گوریه 

این ده موردی که نوشتم از نظر شما ادمهای عاقل شبیه افسردگی و یا داشتن بیماری روانی اما فقط علامت خل بودنه ولی به نظر اعضای اتحادیه و بنده که رییسشون هستم این علایم وباقی علامت ها که در خل های گور به گوری متفاوته نشانه سلامت روانی یه ادمه 

شعار خل های گور به گوری اینه 

غمم مال خودم شادیم برای همه 


هیچوقت نخواهید فهمید که یک خل گور به گوری چطور با غم وغصش کنار میاد چون عادت به درد دل نداره و به ندرت با افراد خاصی که یه رگه خلی تو وجودشون دیده  می شه درد دل میکنن خیلی کم غر میزنن چون معتقدن مردم سطل اشغال اونا نیستن که بخوان  انرژی منفی خودشون رو بهشون منتقل کنن

مقدار کمی خودخواهی در خل های گور به گوری یافت میشه و اغلب با وجود ضربه هایی  که خوردن و میخورن محبت بی قید وشرط رو سر لوحه ی زندگیشون قرار میدن  

همیشه مورد تمسخر واقع میشن واغلب راحت می شه ازشون سو استفاده کرد اما اونا طی سالها و قرن ها فقط با محبت  زنده موندن پس اگه یکی از اونا به  تورشما خورد فکر نکنید چون خله راحت میتونید ازش سو استفاده کنید و به ریشش بخندید خل های گور به گوری می دونن که شما دارین ازشون سو استفاده می کنید اما  به روی شما نمیارن و این نشانه ضعفشون نیست بلکه به حساب کتاب کاینات به شدت معتقدن و اینو بدونید که وقتی سپردنتون به خدا و حساب کتابش مطمعن هستن یه جایی یه زمانی یه کسی یا یه چیزی .... اونا خیلی صبورن

60

به حرمت نان و نمک

که باهم خوردیم

نان را تو ببر

که راهت بلند است و 

طاقتت کوتاه 

نمک رابگذار برای من

می خواهم این زخم تا همیشه تازه بماند 

شمس لنگرودی




59

اینکه من شعر های ادم بزرگها تو ذهنم نمی مونه خوبه یا بد ؟

اینکه بجای شعر های ادم بزرگا هزارتا شعر بچه  گونه حفظم خوبه یا بد ؟ دوتا سوال فلسفی که صبح تا حالا ذهنمُ به خودش مشغول کرده :)))

اینکه وقتی خوشحالُ ذوق زدم شعر کو دکانه زمزمه می کنم خوبه یا بد ؟

عاشقانه ترین شعری که میتونم تو رمانتیک ترین لحظه برای کسی بخونم  در مورد جوجه کو چولوی زردی که تلاش کرده تخم خودشُ بشکنه

جوجه جوجه طلایی 

نوکش سرخ و حنایی 

تخم خود را شکستی 

چگونه بیرون جستی 

گفتا جایم تنگ بود 

دیوارش از سنگ بود 

دادم به خود یک تکان 

مثل رستم پهلوان 

تخم خود را شکستم 

اینگونه بیرون جستم

هیچوقت نتونستم مثل خیلیا شعر های ادم بزرگها رو حفظ کنم 

حتی وقتی مدرسه می رفتم جدی ترین شعری که حفظ کردم 

صد دانه یاقوت  دسته به دسته  بود 

انگار با سی وپنج سال سن هنوز یه جایی تو کودکیم گم شدم فکر میکنم دلیل اینکه نمی خوام به دنیای ادم بزرگها برگردم اینه که تو این سن فرصت کردم بچگی کنم بخاطر اینکه  بچگی خوبی نداشتم ، وقتی نتونی تو بچگیت یه بچه باقی بمونی و بخاطر تفاوتت اونقدر مسخرت کنن ترجیح بدی زود بزرگ بشی یه جا کم میاری 

تو سن سی وپنج سالگی فهمیدم که اشتباه کردم که زود بزرگ شدم ، خودمو تو بچگیام گم کردم اما این گم شدن هم مثل همه ی بچگیام و بزرگسالیم  تو یه دنیای مخفیانه اتفاق افتاد دنیایی که فقط خودم میدونم در ورودش کجای اتاقمه 

و یه روزایی مثل امروز  واقعا از مخفی کردنش خسته می شم  ، شروع میکنم به خوندن شعربا صدای بلند و رقصیدن وپایکوبی  

خوشحال وشاد وخندانم 

قدر دنیا رو میدانم 

خنده کنم من دست بزنم  من 

پا بکوبم من شادانم 

در دلم غمی ندارم 

زیرا هست سلامت جانم 

عمر ما کوتاه چون گل صحرا پس بیایید شادی کنیم


58

این متن  کمک کرد بهتر سالینجر رو  درک کنم 

حالا میدونم علت اینکه  تا الان همه ی تلاشهام برای  خوندن کتابهای سالینجر نا موفق بوده دلیلش چیه ؟اینه که بعد از خوندن ناتور دشت به شدت با هولدن کالفیلد همذات پنداری کردم و چون رد پای هولدن تو اکثر داستان های سالینجر هست  تا ابد حس مبهم و گنگی که از خوندن کتاباش پیدا میکنم  باقی خواهد ماند فقط به یک دلیل ، اینکه من به هیچ وجه حاضر نیستم  خودم رو ببینم ، خودی که سالها تلاش کردم پسش بزنم ، و هولدن مثل آینه عمل میکنه آینه ای که خود خود واقعیم رو بهم نشون میده ، یادم میاره چه دوران پر تلاطمی رو گذروندم تا به ثبات فعلی رسیدم چه قدر درد تحمل کردم تا تونستم این خورشید رو از دل ویرانه های وجودم زنده کنم  و من ترجیح میدم آینه رو بشکنم هر چند میدونم درست ترین کار اینه که به چشمای خورشید تو آینه نگاه کنم و سعی کنم بپذیرمش 

به خودم گفتم تنها راه برای آشتی با سالینجر نگاه کردن تو آینه است تو هیچوقت نمی تونی از دست هولدن خلاص بشی چون رد پاش تو همه آثار سالینجر به نحوی وجود داره  و گذشتت رو همیشه به رخت می کشه 

اما به قیمت نگاه نکردن به کتابای  تو قفسه کتابخونه  من آینه رو می شکنم   و اون خورشید رو نابود میکنم هر چند سایش همیشه روی زندگیم خواهد بود و فقط با مرگم همه چی تموم  میشه

///////////////////////////////////////////

عنوان این قسمت از یادداشت رو میذارم رییس اتحادیه خل های گور به گوری 

چند وقت پیش با دوستی صحبت می کردم  و از موضوعی دلخور بودم بین حرفها این دوست عزیز بهم یه عنوان افتخاری داد که خیلی خوشم اومد ازش رییس اتحادیه ابلهان حقم داشت چون از نظر ایشون والبته  خودم ادمی که از یه سوراخ دوبار نیش بخوره  خله  و چون بنده بیش از چند صد بار این اشتباه رو تکرار کردم وآدم نشدم به این  عنوان  رسیدم  

ولی در کل خودم دوست دارم ریس اتحادیه خل های گور به گوری باشم 

خل گور به گوری نمونه نادری از انسانه که  بنا به دلایلی که فقط برای خودش مشخصه ترجیح داده   که در عالم بی خبری به سر ببره

یه پیچ شل کن سفت کن داره که بستگی به اوضاع میزان خل بودنش رو به کمک اون پیچ مشخص میکنه   

 تشخیص این گونه ی انسانی هم بسیار سخته ممکنه خواهر برادر یا یکی از خانوادتون   یه خل گور به گوری باشه اما تا خودش نخواد هیچ کس متوجه نمی شه 

 یکی از مشخصه های خل های گور به گوری داشتن تخیل فوق العاده قوی هست البته همه ی ادمهایی که تخیل قوی دارن نمی تونن  جز این دسته باشن بلکه فقط اونایی که از تخیلشون به روشهای غیر معقول برای فرار از درد هاشون استفاده میکنن می تونن جز این گروه باشن

تنها قانونی که یه خل گور به گوری باید ازش تبعیت کنه اینه که هیچ کس تا اخر عمرش نباید به خل بودنش پی ببره جز بقیه ی افراد عضو اتحادیه ی خل ها به هر طریقی باید خل بودن مخفی بمونه و این تنها راه بقای این گونه در مقابل سیل عظیم انسانهای عاقل متظاهر هست 

خل های گور به گوری اغلب برای فرار از تنهایی دوست های خیالی دارن   و به چیز های غیر عادی فکر میکنن

 البته میزانی از خل بودن درون همه ما هست ولی هیچ کس دوست نداره با خل درونش روبرو بشه اکثرا ترجیح میدن ادمهای عاقل و شسته رفته بنطر بیان و کسانی که خل درونشون رو کشف میکنن و  پرورش میدن شجاعت زیادی دارن 

خب بیشتر از این ادامه نمیدم چون خیلی تابلو میشه که من هم یه خل گور به گوریم :))))

ولی خل و چل بودن هم عالمی داره می گی نه امتحانش کن فقط همین حد بگم که انچنان متفاوتتون میکنه که می تونید کلی از زندگیتون لذت ببرید



57

بعد خوندن ناتور دشت دارم دومین کتاب از  سالینجر  بنام دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم  یا همون نه داستان رو میخونم   نمی دونم چرا بهم یه حس مبهم و گنگ   میده 

  و این سر درگمی کمی برام ناراحت کنندست 

انگار چند کتابی که از این نویسنده دارم وقرار بخونم  میخوان به سرنوشت ناتور دشت مبتلا بشن یعنی چند بار بخونم و همون حسی که ازش حرف زدم سر جاش باشه  اینکه به کتابی حس خوبی نداشته باشم اصلا خوب نیست از طرفی هم قرار نیست که من هر چی بخونمُ دوست داشته باشم  ولی خوندن کتابی که به دلم بچسبه باعث میشه  روزای غربت و بی همزبونی راحت تر سپری بشه فعلا که دوتا کتاب خوندم که حس وحالمُ عوض نکرد کاش کتاب بعدی واقعا حال خوب کن باشه هرچند مرجان توصیه کرده تنهایی پر هیاهو رو تو این حال نخونم ولی فعلا همین کتاب رو بعنوان کتاب بعدی در دسترس دارم وقراره بعد اتمام دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم بخونم 

شاید به پسر خالم گفتم بیشتر بهم سر بزنه و کتابای  زبان اصلی رو برام بخونه و تر جمه کنه  

این روزا خیلی کند میگذررررررررررررررررررههه


مشخصات کتاب من 

دلتنگی های نقاش خیابان چهل وهشتم

جی دی سالینجر 

ترجمه احمد گلشیری

انتشارات ققنوس


دو در یک

دو تا چیز فکرمو مشغول کرده اینکه دیروز روز جهانی  بهداشت قاعدگی بود و پستی که  وبلاگ گیلاس با عنوان بدن من  خوندم 

 خیلی دلم می خواد در مورد هر دوش بنویسم رو تخت بیمارستان اونم موقعی که بحران قبل پریودی یا  بقول خودم دیوانگی ماهیانه  همزمان با شیمی در مانی شده لپ تاپ  به دست وبغض کرده به این فکر میکنم که  چرا تو فرهنگ  دینی ما زن یا دختر پریود شده نجس محسوب میشه ؟ چرا ماها نمی تونیم راحت به پدر یا برادرامون بگیم بابا جان داداش جان موقع پریودی به مر حله جنون می رسیم اینقدر به پر وپای ما نپیچید ؟ اصلا چرا ما زنا همیشه یه چیزی برای پنهان کردن داریم؟

و ته همه چراها این سواله که از خدا میخوام بپرسم چرا باید این اتفاق دردناک  و عذاب اور برای زن بیافته هر چند می دونم سوال احمقانه ای ولی همیشه این سوال تو ذهنم بوده 

از این ها بگذریم به غیر از درد های جسمانی  بدترین بحرانی که یه زن طی میکنه بحران افسردگی قبل از پریودیه و چون اغلب کسی ازش مطلع نیست بدترین آسیب ها رو می تونه به زن یا دختر وارد کنه  چون باعث بد خلقی هایی می شه  که اگه شوهر یا پدر یا برادر یا ... ازش مطلع نباشه باعث بروز اختلافاتی می شه  حتی تو این دوران ادم نمی تونه تصمیم درستی بگیره بخاطر همین تصمیمات  تو این دوران اعتبار  و ارزشی نداره چون ادم رسما مخش تعطیل میشه 

حداقل  کاری که می شه تو خانواده انجام داد پسرها و مرد های خانواده به طریقی مطلع بشن و با همکاری اونا فضایی مناسب بوجود بیاد که این دوران بخوبی طی بشه   استادمون می گفت بیشتر اختلافاتی که بین زن و شوهرا پیش میاد بدلیل نداشتن اطلاعات کافی مردهاست  وقتی مردی بدونه شیمی خون زنش ، خواهرش و مادرش ماهی یک بار تغییر میکنه نصف بیشتر مسایل خود به خود حل میشه 

 گاهی اوقات خود زن هم نمی دونه بد خلقی های عجیب غریبش یا بغض کردنای بی دلیل و حال رو حی نامناسبش فقط یه دلیل ساده و طبیعی داره اونم بحران قبل پریودیه افسردگی که گریبانگیر ادم می شه بد خلقی ها و حال بد ازار دهنده  زمانی به راحتی سپری میشه که خود ادم بدونه دلیلش چیه حالا که تابو و نمی شه راحت در موردش حرف زد یه کار میشه انجام داد  اونم بالا بردن آگاهی خودمونه 

من از وقتی فهمیدم  بد اخلاقی های عجیب غریبم حتی به مرگ فکر کردنم  و .... چه دلیلی داره تونستم بخوبی بحران رو کنترل کنم و پشت سر بگذارم سالهاست که فقط به مامانم میگم می خوام پریود بشم کمی بد اخلاقم و مامان شرایط خونه رو طوری مهیا میکنه که تو محیط آرومی قرار بگیرم  بعد می رم سراغ دفترم و تا جایی که حس کنم   افسردگی  کمتر و حال روحی بدم  بهتر شده  جمله هایی مثل من هر فکر منفی را رها میکنم  ، من خشم خود را رها میکنم  ، من بینظیرم و....  می نویسم و حس و حالمُ رو تحت کنترل در میارم 

  برادرم هم از وقتی ازدواج کرده بهتر از قبل شرایط رو درک میکنه  :))  فقط کافیه مامان بگه حالش خوب نیست دیگه مجوز تنها بودنم صادر میشه:)) بهترین خونه ی دنیا رو من دارم چون کسی به کار کسی سرک نمی کشه و اغلب من و مامان تنهاییم بخاطر همین فقط هر دو شرایط بدمونو بهم اعلام می کنیم اخه همه ی جر وبحثای منو مامان تو این دوران حساس بوده  به یاد ندارم زمانی غیر از پریودی من و مامان جر وبحث سنگینی داشته باشیم البته وقتی که از دستمون در رفته  و فراموش کردیم تاریخ پریودیمون نزدیکه گرفتار مشاجره میشیم بخاطر همین همیشه کوچکترین تغییر حس و حال برای ادم می تونه زنگ خطری باشه و وقتی متوجه شد که اوضاع از چه قراره نباید مثل اسب افسار گسیخته به حال خود رهاش کرد با کمی صبوری میشه مهارش کرد و از یه مشاجره سخت نجات یافت

 از پریود نوشتم که به بهانه ی روز بهداشت قاعدگی فقط ازش حرف زده باشم حداقل این تابو به دست خودمون از بین بره 


--------------------------------

# بدن من

من هیچوقت نتونستم جمله ی به خودت برس رو که از طرف دختر خاله ها م می شنوم رو هضم کنم به غیر از دوران نوجوانی که اکثرا دنبال پیدا کردن خودمون هستیم واغلب راجع به زیبایی مون حساسیت افراطی داریم بقیه موارد با خودم و ظاهرم هیچ مشکلی نداشتم 

فکر میکنم یه آدم مجموعه ای از زیبایی هاست  ظاهری و باطنی حداقل تو خانواده من اینطور تعریف شده 

در انتخاب ظاهرمون هیچ دخالتی نداشتیم یعنی رنگ پوست  مدل بینی حالت چهره و ... دست خودمون نبوده  پس بهش ایرادی وارد نیست 

وقتی بچه بودم هر وقت به بابا می گفتم چرا من سبزه ام چرا بینیم چاقه چرا من زشتم چرا لباسام قشنگ نیست و هزاران چرا رو رگباری می ریختم رو سرش  می گفت تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان ادمیت 

 خیلی درکش نمی کردم اما کم کم که بزرگتر شدم یاد گرفتم حالا که ظاهراخداظاهرتو زیبا نکرده پس دست به کار شو باطنت رو زیبا کن 

بابا می گفت زیبایی باید درونی باشه چیزی ابدی و ما ندگار مثالش خاله افسانه بود 

خاله افسانه دختر دایی مامانم هستن که از مادری سیاه پوست متولد شدن و اصلا زیبایی ظاهری ندارن ولی به طرز عجیبی همه ایشون رو خیلی خیلی دوست دارن چرا ؟ چون ایشون همیشه لبخند روی لب دارنو بسیار مهربون و خوب هستن و دارایهزار صفت خوبی که باعث شده کسی به ظاهرشون توجه نکنه 

از همین جا میگم من خودمُ همونطور که هستم دوست دارمُ تایید میکنم درسته زیبایی ظاهری ندارم اما سعی کردم درونم ، افکارم ، گفتارم نیک و زیبا باشه  سعی کردم هنر یاد بگیرم و کتاب  بخونم ٬ و به کمک هنر و مطا لعه نداشته هامو جبران کنم

در کل هم به جسمم هم به روح و روانم می رسم

اونقدر هم اعتماد به نفس دارم که خود واقعیمُ نشون بدم خورشیدی که بیماری اون چیزی که داشته رو هم از بین برده دختری با نقص عضو  . بدون هیچ ارایشی میره بیرون 

واقعا آدمایی که نصف بیشتر عمرشون رو به بهانه ی به خود رسیدن جلو آینه  سپری میکنن و وقتی کارشون تموم انگار کس دیگه هستن درک نمی کنم بخدا کارای مهمتری هم تو این دنیا به غیر از افتادن تو دور رقابت برای زیبا شدن وجود داره  وقتی بهم میگن به خودت برس بهشون بی احترامی نمیکنم اما تو دلم از تعریفشون از به خود رسیدن می خندم همه زندگی که آرایش کردن و لباس زیبا نیست  

فقط میخندم و میگم شما به روش خودتون به خودتون برسید منم به روش خودم

57

پنج سال از بهترین سالهای عمرمو تو  این خونه گذروندم با خاله آسیه وصال وفرهاد عمو خلیل 

خیلی وقتالازم نیست حتما پا تو خونه ای بگذاری یا افراد اون خونه رو بشناسی یا ببینی گاهی رابطه ها اونقدر عجیبن دوست داشتن ها اونقدر ومعجزه وار هستن که غریبه ترین غریبه ها از نقاط دور دستی از این دنیا   میشن خانوادت ، عشقت ، دوستت ، خواهر نداشتت و ... 

این خانواده چهار نفره  از پنج سال پیش  از طریق همین دنیای مجازی شدن خانواده دوم من و این خونه پناه خستگی ها و دلتنگی هام بدون اینکه تا حالا پامو گذاشته باشم توش

تو این خونه هم مثل همه خونه ها خوشی بود تلاطم بود ولی همیشه هر وقت حال دلم  خراب بود با حرف زدن با اهالی این خونه حالم خوب می شد 





56

سخن مترجم

کتابی که در دست دارید مکاتبات دو هم کلاسی به نام احمد و زینب است. و در ترکیه بار ها وبار ها به چاپ رسیده است عزیز نسین در این کتاب به انتقاد از نظام آموزشی جامعه ی خود  وشیوه های غلط تربیتی خانواده ها می پردازد . مطالب کتاب خنده دار است . من بار ها هنگام ترجمه کار را رها کردم به اتاق دیگری رفتم  و از ته دل و با صدای بلند خندیدم .برخی صفحات کتاب را برای همسر و پسرم خواندم ، انها هم خندیدند کتاب در عین برخورداری از جاذبه و کشش لازم سخت  عبرت اموز  وپند دهنده نیز هست . همانطور که نویسنده معتقد است  این کتاب نه فقط برای بچه ها که برای بزرگتر ها هم خواندنی است


از سخن مترجم بگذریم وقتی بعنوان یه بزرگتر مخصوصا یه معلم این کتاب رو خوندم هم از ته دل خندیدم وهم از ته دل ناراحت شدم چون  فهمیدم فکر و احساس بچه ها چطوره به خودم گفتم ما داریم چیکار می کنیم 

نویسنده ترکه و انتقادش به جامعه ی خودشه اما همه ی  کتاب به جامعه ی ما هم  شبیه پس حتما حتما بخونید

مشخصات کتاب من

بچه های امروز معرکه اند 

عزیز نسین 

ترجمه داود وفایی

نشر مرکز