تانگوی چند نفره

ارامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه .

تانگوی چند نفره

ارامشی که نیست در جنگی هم اگر حاضر نبودیم ، جنگی در ما حاضر بوده همیشه .

نوشته قدیمی 3

انگار تمام بار منفی دنیا را در خودش جمع کرده است مرگ. هیچ کس از ما دنیای پس از مرگ را تجربه نکرده است با وجود این ترس از مرگ در بیشتر ما وجود دارد شاید یکی از دلایلش هم لذتبخش بودن زندگیست اینکه ما زندگی را دوست داریم خودش دلیل دوست نداشتن مرگ است چون قرار است زندگی را از ما بگیرد زندگی شاد ، غمگین ، تلخ ، شیرین ساده یا سخت ما را به خودش وابسته کرده است  و امید ما به پیشرفت زندگی بهتر و دستیابی به لذت های مادی و معنوی این علاقه را افزایش داده  و در میان این همه تلاش و لذت ، فکر کردن به مرگ که خواسته یا ناخواسته قرار است به سراغمان بیاید سخت و دشوار است

میگویند مرگ با این چهره وحشتناک وبا این حس ترسی که همیشه همراهش هست دلیل زیبایی زندگیست ولی من بعنوان کسی که هم داغ عزیز دیده ام و هم خودم 1سال و نیم است با مرگ دست وپنجه نرم میکنم و چهار چنگولی به دنیا چسبیده ام تا حداقل انقدر زنده بمانم که فرزندم را ببینم نمی توانم مرگ را عامل زیبایی زندگی بدانم و ترجیح میدهم عمر جاودانی داشته باشم هر چند بقول دوست عزیزی عمر جاودانی درد جاودانی هم دارد وتحمل درد سخت است ولی چه تضمینی وجود دارد دنیای پس از مرگ جای بهتری باشد ما بدون اراده و انتخاب خود پا به این دنیا گذاشتیم وتقریبا به خم و چم آن وارد شده ایم و با خوب و بدش ساخته ایم و می سازیم پس چرا به جایی برویم که معلوم نیست چه در انتظارمان است ؟

شما را نمیدانم ولی تا جایی که خودم را می شناسم بنده اصلا آدم ریسک پذیری نیستم و جابجایی در سطح کوچکتر هم تا شناخت کافی نداشته باشم انجام نمی دهم چه برسد جابجایی عظیم بین زندگی و مرگ راستش از ناشناخته ها می ترسم پس ترجیح میدهم زنده بمانم تا بر ترسم غلبه کنم

حداقل خدای مهربان مرگ با بیماری را نمیخواهم مرگ تدریجی که مدام روزشماری میکنی تا به پایان برسد

خدای مهربان از مرگ می ترسم

......................................................

هذیانهای بعد از شیمی درمانی می توانید بخوانید و از کنارش بگذرید حالم که بهتر شد شاید نظرم نسبت به مرگ عوض شود تا جلسه بعد که نوبت شیمی درمانی دیگری بشود :))


یه نوشته ی قدیمی که از یکی از وبلاگای منفجر شدم به این خونه منتقلش کردم

عمو مجید جان سلام

میدانم اینقدر بین ما فاصله  هست که هیچوقت نمی توانم شما را ببینم وحسابی گله مند شوم .نمیدانم الان توی کدام دنیا و در کالبد چه کسی زندگی پس از مرگ را تجربه می کنید ولی اگر باز همان عموی مهربان وبا حوصله بودید که برادرزاده کنجکاوی داشتید که از دین و دنیا سوال می پرسد ملتمسانه خواهش میکنم سوالهایش را جواب ندهید ، اصلا حواسش را پرت کنید سمت زندگی عادی و دغدغه های روز مره ادمهای معمولی

خواهش میکنم کتابهایتان را تا می توانید دور از دسترسش نگه دارید جایی پنهان کنید که عقل جن هم نرسد زیرا با هر کتابی که در اختیارش قرار میدهید و سوالی که پاسخگو هستید او را وارد مسیری می کنید که نتیجه اش تنهایی و درد است بچه است و نمی فهمد وقتی بزرگ شد وبخاطر تفاوت وفهمیدن مورد تمسخر قرار گرفت از شما شاکی میشود

همان کاری که با من کردید حالا دیگر کسی حرفهایم را نمی فهمد آنقدر تنها شده ام که خودم خودم را در آغوش میگیرم وبا خودم حرف میزنم بچه هم که بودم شما و آقاجان اجازه میدادید وارد بحث هایتان شوم و بقول خانم جان حرفهای گنده تر از سنم بزنم همان موقع هم حرف من ، حرف عروسک بازی نبود دلم میخواست مثل ماهی سیاه کوچولو که قصه اش را بارها با آن صدای گرفته وغم انگیزتان برایم خواندید دنیای بزرگتر از برکه ای که در آن ساکن بودم را کشف کنم ولی نمیدانستم خلاف جریان شنا کردن چقدر سخت است آن موقع بچه بودم ونمی فهمیدم ولی افسوس که دیر فهمیدم  راستش چه معنی دارد بچه ده - دوازده ساله را با خودتان میتینگ ...میبردید ؟ یادم است خانم جان همیشه با شما سر این قضیه درگیر بود و میگفت مجید مادر بالای سر این بچه نیست ما مسوولیم درست تربیتش کنیم نکن مادر حالا که مخ خودتو با اراجیف پر کردی به این دختر رحم کن

و شما همیشه لبخند میزدید خانم جان نمیدانست من عاشق آن اراجیف هستم  نمیدانست که مثل کویری هستم تشنه باران واراجیف عمو مجید من را سیراب می کند وگرنه این حرفها را نمیزد

شما من را وارد دنیای شک و تردید کردید یادم می آید همیشه می گفتید هیچ چیز قطعی در این دنیا وجود ندارد می گفتید آدمی که شک نکند و چشم و گوش بسته همه چیز را بپذیرد بازیچه دست دیگران می شود همین حرف شما کافی بود که من هیچوقت شعله های شک و تردید را در دلم خاموش نکنم چون نمیخواستم ونمیخواهم عروسک خیمه شب بازی شوم که دیگران به حرکت وادارش کنند

ولی الان از شدت تنهایی به جایی رسیده ام که دلم میخواهد مثل کسانی بشوم که همه چیز برایشان قطعی است در دنیایشان همه چیز یا خوب است یا بد و هیچ سایه روشنی وجود ندارد ، کسانی که برای همه چیز تعریف مشخصی دارند

عمو جان هیچوقت نگفته بودی تنهایی واینکه عزیز ترین کسانت هم حرفت را نفهمند چقدر دردناک است

آقا مجید همان دوست عزیزی که برایتان از نامه هایش به عمو مجید حرف زدم  وهم اسم شما وِیادآور خاطرات شماست می گوید خیلی ها هستند که تنهایی را انطور که تو تجربه میکنی تجربه کرده اند ولی عمو جان خیلی ها هم تجربه نکرده اند از دست شما شاکی هستم پس لطفا در زندگی بعدیتان حواستان به برادرزاده تان باشد و حتما به حرف خانم جان گوش کنید 

----------------------------------

توضیح نوشت : از نظر خانم جان خدا بیامرز خوب تربیت شدن یعنی یه زن معمولی بودن اهل دین وعبادت مطیع وفرمانبردار


مادرانه 2

سر عزیز تر از جانم

چنان با خودت رفتار کن که گویی همان چیزی  هستی ، که می خواهی

زمانی که نیاز به داشتن فرد مناسبی در زندگی خود داری با یقین بگو من می دانم که این شخص بر اساس قوانین الهی دقیقا در یک زمان مناسب به زندگی ام وارد خواهد شد

انرژی آرامش وصلح را به اطراف خود پخش کن بدین ترتیب تاثیر مثبت و نشاط بخشی به روی اشخاصی که با تو در ارتباطند بر جای خواهی گذاشت

به خودت یاد اوری کن که در تمام تصمیماتی که در زندگی روز مره ات می گیری با خودت مهربان باشی

این واقعیت را بپذیر که هر گز نمی توانی تمام کارها را انجام دهی فقط تنها لحظه ای که در اختیار داری یعنی حال ، پر بار تر زندگی کن

سعی کن با امیدواری و مهربانی زندگی کنی این حالت ها بیشتر از ناراحتی وبد اندیشی  انرژی دارند و باعث تحقق یافتن آرزوهایت می گردند

تو دارایی ها و کارهایت نیستی تو یک موجود نامتناهی هستی که به صورت یک انسان  موفق تغییر چهره داده و مقداری دارایی های مادی نیزجمع آوری نموده است

نباید عادت کنی مدام با افکار ناراحت کننده و خصمانه به دنیای خودت عکس العمل نشان دهی با در پیش گرفتن افکاری که مقاومت کمتری دارند بالاخره به همان انسان آرام وبی دغدغه ای که دوست داری تبدیل خواهی شد

اگر برای دیگران آرزوی آرامش کنی خودت هم به آرامش می رسی اگر دوست داری دیگران عشق را حس کنند تو  خود نیز عشق را دریافت خواهی کرد

از همنشینی با افراد پر سر وصدا وستیزه جو وخو رای بپرهیز در سکوت برای آنها طلب آمرزش  وسعادت کن و بدون جلب توجه از آنها دور شو

و در پایان این را بدان که موفقیت از انجام دادن کارهای عادی به بهترین شکل بوجود می اید پس هر گز برای موفق شدن دنبال چیز خاص وخارق العاده ای نباش وهمواره سعی کن در زندگی روزمره و وظایف معمولی وکارهای عادی ات بهترین باشی اگر این نصیحت و وصیت مادر را اویزه گوشت کنی بدون آنکه خودت متوجه شوی موفق خواهی شد وهمه به چشم یک انسان موفق به تو نگاه خواهند کرد همیشه و در همه حال از خدای مهربان سلامتی و موفقیت  تو را خواهانم

مادرانه 1


پسر  عزیز تر از جانم

همه نبردهای زندگی چیزی به ما می اموزند حتی اونهایی که به شکست می انجامد

مصیبت تنبیه نیست بلکه دعوتی است به مبارزه گاهی خدا از ما میخواد سکوت کنیم ونظاره گر باشیم که چطور مسایل ومشکلاتمون رو حل میکنه با روش خودش ودر زمان مناسبی که خودش صلاح میدونه ولی گاهی هم از ما میخواد مبارزه کنیم

تو زندگی مصایبی پیش میاد که میتونیم دلایل اونا رو کشف کنیم ویا مسولیت اونا رو به گردن دیگران بیاندازیم وتصور کنیم بدون اونها زندگی چقدر متفاوت می شد ولی اینا مهم نیست مهم مصایبی که پیش اومده و ترسی که به وجود آورده از این لحظه باید ترس ناشی از مصیبتها رو فراموش کنیم وشروع به بازسازی کنیم 

از فرصتی که مصیبت برای رشد کردن بهت میده با تمام توان استفاده کن


اگر گذشته ای داری که از اون راضی نیستی همین الان فراموشش کن وبرای زندگیت داستان جدیدی تصور کن و با تمام وجود باورش کن


همین امروز ببین برای چه چیزهایی در زندگیت میتونی خدا رو شکر کنی لیستی از همه اون چیزهایی که تو زندگی شکر گزارشون هستی تهیه کن لزومی نداره چیزهای خیلی خارق العاده ای باشن یادت باشه خارق العاده تر از هوایی که تنفس می کنی ، آسمان آبی یا شب پر ستاره ای که بالای سرت هست و زمینی که زیر پات هست چیزی در جهان هستی وجود نداره شکر گزاری ماده مغذی هست که تک تک سلول های جسم و روح ما رو تغذیه میکنه و سلامتی و فراوانی بیشتر برامون به ارمغان میاره

پس هر روز از لحظه ای که چشمهات رو باز میکنی تا لحظه ای که به بستر میری سعی کن فقط جنبه مثبت خودت واطرافیانت ودنیایی که در اون زندگی میکنی رو ببینی و خدا رو شکر کنی

به محض اینکه احساس منفی داشتی به خاطر چیزی خدا رو شکر کن و ببین چطور حالت عوض میشه بگو خدا رو شکر میکنم که سالم هستم خدارو شکر میکنم که زنده هستم خدا رو شکر میکنم که خانواده خوبی دارم وبعد این رژیم شکر گزاری رو تاپایان عمر ادامه بده

پیشکش به جاناتان مرغ دریایی راستین که درون همگی مان می زید

جاناتان مرغ دریایی ، یک روز می فهمی بی مسئولیتی عاقبت خوشی ندارد . زندگی ناشناخته و نا شناختنی است و ما چیزی از آن نمی دانیم جز اینکه به دنیا آمده ایم تا شکممان را سیر بکنیم و تا جایی که برای مان امکان داره زنده بمانیم .

سابقه نداشت مرغان دریایی در پاسخ به شورای بزرگ سخنی بگویند و اعتراض بکنند ولی صدای جاناتان بلند شد

چنین خروشید بی مسئولیتی  ؟برادران ، رفتار چه کسی مسئولانه تر است از مرغی دریایی که برای زندگی مفهومی والاتر و مقصودی برتر یافته و از پی آن ها می رود ؟هزاران سال دنبال گله های ماهی ها به هر کنج  و گوشه ای سرک کشیده ایم ولی حالا دلیلی برای زیستن داریم : یادگیری ، کشف ، نیل به آزادی .



مشخصات کتاب من

جاناتان مرغ دریایی

ریچارد باخ

ترجمه ی کاوه میر عباسی

5


از روزانه نویسی متنفر بودم انگار گرفتارش شدم :))

 فکر و حرف  زیاد هست برای گفتن و نوشتن اما مدتیه روزانه هامو می نویسم چرا خودمم نمیدونم شاید بقول رفیق هیچ کسم چون ذهن وقلمُ رها کردم و راحت از احساساتم می نویسم نوشته هام شبیه روزانه نویسی شده نمیدونم ولی اینکه خودتو تو چارچوب نذاری و سانسور نکنی حس خیلی خوبیه البته دوست دارم راحتت تر از اینا افکارمُ بنویسم اما نمیخوام سر از ...... در بیارم :)))

من و رفیقم 1

خدا جون یه روزایی مثل امروز با همه شکایتی که داشتم با همه غرها یی که زدم وبداخلاقی هایی که  کردم  میخوام بگم دوستت دارم  من که به غیر از تو کسی رو ندارم باهاش درد دل کنم می دونم تو هم  این دختر لوس غیر قابل تحمل رو دوست داری فقط ازت میخوام کمکم کنی به  اون آرامشی که میخوام برسم   کمکم کن قبوله ؟ اگه قبوله بزن قدش

امروز مامانم بغضش ترکید بغضی که مدتها راه گلوش رو بسته بود  با گریه میگفت وقتی از مدرسه برگشتی خونه جیگرم آتیش گرفت ، تو همه عمرت اینطوری لاغر و داغون ندیده بودمت چیکار کنم ؟چطوری کمکت کنم ؟

خدا جون چرا منو اینجوری امتحان می کنی ؟ خودت که میدونی حال و روزمو

بغض کردمو بهش گفتم تو گریه نکن ، غصه نخور منم خوب می شم 

گریش بیشتر شد گفت تو ریشه جونمی بچمی مگه میشه غصه نخورم

امان از احساسات مادرانه بخاطر اینکه حواسشو پرت کنم گفتم بیا بریم اتاقم ،کمکم  کن وسایلمو جمع کنم  تنها چیزی که میتونه کمکش کنه حالش بهتر بشه کار خونه است

سختِ احساس واقعیمو بهش بگم ، با این وضع مجبورم همه چی رو بریزم تو خودم ویواشکی شبا تو رختخواب گریه کنم  و ظاهرا بهشون نشون بدم عین خیالم نیست

رفیق همه این چیزا رو می دونی بازم میذاری حالم بدتر بشه؟ بی انصاف کمکم کن دیگه ، نذار بار این همه درد و سختی رو دوش خودم باشه ، تحملش سخته من که کوه نیستم یه  آدمم

من فقط ازت آرامش میخوام میخوام اونقدر قوی بشم که هیچ چیز و هیچ کسی نتونه دلمُ بلرزونه و تنها راهش اینه که دلمُ لبریز از وجود خودت کنی  من تو رو میخوام همین  میخوام عاشقت بشم ، می شه ؟

البته کم کم داری وارد روح و روان وقلبم میشی اما نمی دونی من عجولم یکم سریع تر لطفا

خدایا کمکم کن

بابا حداقل لاغریمُ متوقف کن هر چند مامانا اگه بچشون فیل هم  باشه اون رو پوست واستخون می بینن بخاطر مامانم و گرنه خودم همه چی رو پذیرفتم 

اینقدر تو دفترم این جمله  ها رو می نویسم که واقعا واقعا  تمام وجودم  سرشار از تو بشه میدونم خیلی صدات کنم میای

آرامش وعشق و هماهنگی درون وبرونم را فرا گرفته من ایمن هستم

خداوند در کنار من است لطف شفا بخش او ذهن و جسم و روح مرا لمس می کند

خدایا ممنونم بخاطر همه چی و خیلی دوستت دارم

در پایان ازت میخوام دخترای گلمُ تو درس و مشق موفق کنی  و مراقب اونا هم باشی با اجازت میرم براشون سوال ریاضی طرح کنم فردا امتحان دارن

فعلا خداحافظ و یه بوس گنده تا غر غرای بعدی :)

فریدون سه پسر داشت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.