-
گرگور سامسای عزیز
دوشنبه 11 اردیبهشت 1396 13:08
چیزی که میخوام بگم شاید براتون غیر قابل هضم باشه وشوکه کننده باز تو حالت دست به چونگی نشستم واین بار فکرایی تو سرم می چرخه که بوی زندگی نمیده و هیچ نشونه ای از دختری که بهش لقب شوالیه ی نور دادین نداره خستم خیلی هم خستم وامیدوارم خدا اینو بفهمه و خودش یه فکری کنه چون ممکنه کار به جاهای باریک بکشه یه نامه به گرگور...
-
آرزوهای برفی
شنبه 9 اردیبهشت 1396 17:03
همدان گنج نامه 96/1/6 برای اولین بار تو عمرم امسال برف دیدم و یه دل سیر برف بازی کردم شاید برای خیلیا آرزوی دیدن برف خنده دار باشه اما برای من که خیلی جدی ارزو بود همیشه به خودم می گفتم یعنی برف ندیده از دنیا می رم ؟ مگه می شه ادم آرزو به دل بمیره ؟ :)) بعد از برف دلم میخواد درختهای پاییزی رو ببینم امیدوارم یه روزی...
-
48
جمعه 8 اردیبهشت 1396 21:31
همین حد بگم که دیروز وامروز اصلا روز خوبی نبود به دو دلیل سلولهای سرطانی علاوه بر ریه به یه قسمت دیگه هم مهاجرت کردن روند درمان سخت تر شده دوم اینکه دیروز بعد از ظهر مهسای سه ساله هم به دلیل سرطان خون فوت کرد و من تمام شب تا صبح رو گریه کردم و باقی ماجرا هم پیش خودم می مونه که اوقاتتون تلخ نشه بریم سراغ هولدن کالفیلد...
-
47
جمعه 8 اردیبهشت 1396 13:20
بالاخره ناتور دشت تمام خوب بود اما فکر کنم چند سالی بگذره تا بخوام دوباره بخونمش حالا مشتاقم از سالینجر فرانی و زویی رو بخونم هیچ شناختی ازش ندارم فقط از اسمش خوشم اومد مثل اسم فیلمای گانگستری دهه چهل هست نتم قطعه و با گوشی این چند خط رو نوشتم وقتی همه چی بهتر شد میام از ماجراهای خودم و هولدن مفصل تر می نویسم همین
-
46
پنجشنبه 7 اردیبهشت 1396 21:58
1-به اینکه تناسخ وجود داره ،یا تو دین ما پذیرفته شده است ؟ بهشت وجهنمی وجود داره یا نه کاری ندارم اما اعتقاد به زندگی پس از مرگ اونطوری که خودم میخوام نه اونی که تو کتابهای مقدس نوشته شده، تجربه دنیاهای مختلف ونهایتش رسیدن به کمال باعث شده از مرگ نترسم، کلی باهاش شوخی کنم و تصمیم بگیرم که کدوم دنیاها رو تجربه کنم تو...
-
45
پنجشنبه 7 اردیبهشت 1396 12:07
کارت کتابخونم اون مدلیه که هر جای ایران می تونم کتاب بگیرم نمی دونم چی بهش میگن اما من اسمشُ گذاشتم کارت بین المللی :) امروز بابای طفلی رو با اون حال بد سرما خوردش مجبور کردم بره شیرازُ بگرده یه کتابخونه پیدا کنه برام کتاب مسیح باز مصلوب نیکوس کازانتزاکیس بگیره بعد خیلی پاک و پاکیزه استرلیزه بده مامان که برام بیاره تو...
-
44
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1396 10:48
اگر بخواهم صادق باشم دیگر به دنبال کسی که درکم بکند نیستم من از ابتدای کودکی رو روک ام را شکستم تا روی پاهای خود بایستم میلاد تهرانی - گیلاس ابی ------ بعد از سه بار تلاش ناموفق بالاخره ناتور دشت رو به دست گرفتم وتقریبا رو به اتمامِ قبلا که میخوندم از دست هولدن کلافه میشدم چرا ؟ خودمم نمی دونم شاید وجه اشتراک هایی که...
-
43
دوشنبه 4 اردیبهشت 1396 12:17
سنگینی دستگاهی که مدام باید با خودم حمل کنم باعث شده از خونه نرم بیرون دکتر میگفت کم کم بهش عادت می کنی اما محاله من به نفس کشیدن با دستگاه عادت کنم هیچوقت از خدا نپرسیدم چرا من ؟ اما الان میخوام بهش بگم منم حق دارم راحت زندگی کنم پس لطفا کمی سلامتی شیمی درمانی باز شروع شده اینبار با دوز بالایی از دارو مواجه شدم که...
-
پاندای کنفو کار با شمشیر چوبی
یکشنبه 3 اردیبهشت 1396 20:06
-
42
یکشنبه 3 اردیبهشت 1396 18:54
بعد از اعدام عموم پدر و مادرم هم که اون موقع فعالیت سیاسی داشتن پاکسازی شدند و پدرم که مسئول قسمتی از شرکت نفت بود برای امرار معاش مجبور شد کار گر بنا بشه خب زندگی به سختی میگذشت هم جنگ بود و هم بابا اجازه ی هیچ فعالیتی نداشت از طرف خانواده مادری هم دایی جان که ایشون هم معلم بودن پاکسازی شدن وزندگی خانواده ما و دایی...
-
41
یکشنبه 3 اردیبهشت 1396 11:36
آدرسی که براتون میگذارم ادرس سامانه ی مدیریت کتابخانه ها یا یه همچین چیزیه حالا عنوانش مهم نیست مهم اینه که از این به بعد شیک و مجلسی می تونید کتاب خونه های محل زندگیتون ویا کل کشور رو چک کنید و کتاب مورد نظرتون رو پیدا کنید سمت چپ صفحه ای که باز میشه از قسمت جستجوی کتاب و با پر کردن گزینه های خواسته شده می تونید...
-
40
جمعه 1 اردیبهشت 1396 21:10
از کلمه ی اعدام و عمل اعدام کردن متنفرم چون حس میکنم این روش بدترین نوع جون گرفتن یه آدمه به هر دلیلی یک نفر اعدام بشه به نظرم تمام خاطراتی که برای عزیزانش باقی مونده هم با اون فرد از بین میره و کسی حق نداره همه ی چیزایی که یک نفر داره رو نابود کنه حتی اگه اون شخص یه جانی آدم کش باشه چه برسه مبارز از وقتی عمو مجیدم...
-
39
جمعه 1 اردیبهشت 1396 13:47
دست زیر چونه طبق معمول همیشه مشغول فکر کردن هستم وبیخود به صفحه ی مانیتور زل زدم دلم میخواد درختی با میوه ی کتاب تو خونه داشتم یا یه چراغ جادو که بجای سه آرزو بی نهایت خواسته رو براورده می کرد خیلی بی مزه میشه که هر وقت اراده کنی خواسته هات برآورده بشه اما همونقدر یا شایدم بیشتر بی مزه است که حسرت خیلی چیزا به دلت...
-
خوشبختی های کوچک من
جمعه 1 اردیبهشت 1396 11:01
امروز اول اردیبهشته یه روز جدید ماه جدید و زندگی جدید قرارِ به چیزی فکر نکنم و غصه نخورم صبحی که با سینا حجازی جان شروع بشه می تونه بهترین صبح باشه و یه روز عالی رو رقم بزنه گقته بودم وسایل کارم به انباری تبعید شد وبرای همیشه با عروسک و دنیای عروسکام خداحافظی کردم ، مگه میشه یه مادر بچه هاش رو برای همیشه از خودش دور...
-
38
پنجشنبه 31 فروردین 1396 19:46
باید صبر داشته باشم که یک روزی،یک جایی،یا یک جوری ، کسی و یا شاید یک چیزی.... آری ،بیشتر از این ها باید صبر داشته باشم با
-
37
پنجشنبه 31 فروردین 1396 19:15
چاقالوی دوست داشتنی من هدیه ی تولدم کار دست دوست عزیزم فرزانه جون
-
36
پنجشنبه 31 فروردین 1396 16:30
الان یه خورشید نا امید نشسته جلوی کامپیوتر و داره به عروسکایی که درست کرده و رو دستش مونده فکر میکنه تو این اوضاع نابسامان مالی که خانواده گرفتارش شده میخواستم کمکی باشم ولی نشد و متاسفانه پس اندازمو برای خرید وسایل هدر دادم اونوقت تو برنامه های تلویزیونی بگید اگه بخواین میشه بخدا گاهی نمیشه منم امروز همشون رو بین در...
-
گندم گل گندم ای خدا شادی مال مردم ای خدا
سهشنبه 29 فروردین 1396 23:58
گندم گل گندم ای خدا شادی مال مردم ای خدا شعری که دایی ناصر خدا بیامرزم میخوند اگه میخواید بقیش رو بخونید سرچ کنید متل گل گندم ( اگه اشتباه نکنم همین بود ) چون اونقدر طولانیه که جز همین بیتش وصدای گرم وگیرای داییم چیزی تو ذهنم نمونده نقش ونگار ابرها تو اسمون رو خیلی دوست دارم ناخوداگاه بیشتر عکس هایی که می گیرم از...
-
حیوان خانگی من :))
سهشنبه 29 فروردین 1396 23:50
وقتی دلم حیوان خانگی میخواد اما نه شرایط نگهداریش رو دارم نه دلم میاد یع بی زبون رو تو خونه نگه دارم نتیجش میشه این پیشی ملوس وبچه هاش دلم میخواد تو دنیای عروسک ها وعروسک سازی اونقدر حرفه ای بشم که تمام تخیلاتم رو به واقعیت تبدیل کنم
-
دادا حجی
سهشنبه 29 فروردین 1396 23:35
امروز بیست و دومین سالگرد مادربزرگم بود دادا حجی ، زنی صبور وساکت ، تنها چیزی که خوب ازش تو ذهنم مونده تنور گلی و نون پختنش بود خیلی بده که همه ی تصویر های مادربزرگم داره از ذهنم پاک میشه اما خوشحالم که چند ماه دیگه میرم پیشش و اونوقت می تونم خیلی واضح ببینمش تنور گلی- بچگیام تو حیاط خونه دادا حجی ( مادربزرگ پدریم ) و...
-
34
سهشنبه 29 فروردین 1396 23:05
خدای در های باز خدای درهای بسته مارا از این آستانه برهان بالاخره لپ تاپم درست شد حالا می تونم عکسایی که از بهار کوتاه جنوب گرفتمُ به در و دیوار این خونه آویزون کنم شما ببینید
-
معجزه ی هانی
سهشنبه 29 فروردین 1396 12:58
همیشه تو زندگیمون دنبال معجزه های خاص هستیم و از اتفاقات کوچیکی که دور وبرمون رخ میده به شدت غافلیم میدونم کلیشه ای ترین حرفُ در مورد معجزه زدم اما واقعا بهتر از این نمیشد بیان کرد معجزه ای که برای من اتفاق افتاد عضویت تو یه کانال تلگرامی بود تعجب نکنید دقیقا معجزه همین بود کانال یه دوست وبلاگی که اهنگ های انتخابیش...
-
32
یکشنبه 27 فروردین 1396 14:15
همه ی درد های من از وقتی شروع شد که هفت سالگیم عمو مجید مجبورم کرد کتاب ماهی سیاه کوچولو رو بخونم همیشه ازش گله مند بودم وخواهم بود چون با خوندن اون کتاب مسیر زندگیم عوض شد ، بذر چیزی تو ذهنم کاشته شد و با من رشد کرد که انجامش سخت بود همیشه می دونستم باید تغییر کنم ، اوایل مثل همه جوونا که سر پرشور دارن میخواستم دنیا...
-
شاهکار 5 میلیمتری
جمعه 25 فروردین 1396 15:25
می ترسم بخوابم وتصاویر وحشتناک پشت پلکم دوباره ظاهر بشه بخاطر همین به زور چشمام رو باز نگه میدارم و به نوشتن پناه میارم اعترافات مردی چنان دیوانه که با حیوانات می زیست هم تموم یه داستان کوتاه از نویسنده عامه پسند حال وهوای داستانش تقریبا مثل عامه پسند بود از یه جهاتی از پوچی ومرگ گفته بود از بوکفسکی زیاد نخوندم اما...
-
31
جمعه 25 فروردین 1396 12:46
برای فرار از درد خودمو بستم به کتاب خوندن از صبح که از خواب بیدار میشم تا نصف شب تو دنیای داستان ها غرق میشم اینطوری فرصت فکر کردنُ از خودم می گیرم دیروز برای اولین بار برای امتحان دستگاهم رفتم بیرون این که باقی مونده عمرت تا انجام پیوند مجبور باشی سنگینی کوله پشتی رو روی شونه هات تحمل کنی اصلا حس خوبی نیست حداقل برای...
-
صبحانه در تیفانی
جمعه 25 فروردین 1396 00:40
صبحانه در تیفانی هم تموم چند روزه دیوانه وار کتاب میخونم یه جوری حکم سرمی رو داره که افت فشار روح و روانمُ تنظیم میکنه از چارشنبه تا الان برفهای کلیمانجاروی همینگوی وصبحانه در تیفانی ترومن کاپوتی رو تموم کردم برفهای کلیمانجارو یه داستان کوتاه که همینگوی از طریق اون نگرانی های خودش رو بعنوان نویسنده از زندگیش بیان...
-
30
پنجشنبه 24 فروردین 1396 21:22
می گه از وقتی تو رفتی همه چی بهم ریخته پرسید نفرینم کردی ؟ با مکث گفتم راستشو بگم یا دروغ ؟ خب معلومه راست وقتی همه چی خراب شد حرمتا از بین رفت و خیلی بی احترامی های دیگه شد دلم شکست از ته دل از خدا خواستم همون رفتاری که باهام کردی تجربه کنی همین فقط همین یه بار و ادامه دادم حالا خدا حرف گوش کن شده هر چی من بگم همون...
-
29
چهارشنبه 23 فروردین 1396 23:44
روز مرد ( پدر )امسال برای مرد زندگیم نسبت به سالهای پیش متفاوت بود همه خوش حال بودن اما بابام غمگین بود نمیدونم به چی فکر میکرد اما مطمعنم بخشی از فکراش راجع به دختر مریضی بود که تازه از بیمارستان آورده بودش خونه حتما با خودش میگفت چطوری با این وضع کار، خرج زندگی و دوا درمون این بچه رو بدم از این غصه میخورم که به...
-
من پیش از تو
چهارشنبه 23 فروردین 1396 00:17
کتاب من پیش از تو جوجو مویز متر جم مریم مفتاحی در مورد این کتاب باید بگم برای خوندنش مقاومت زیادی داشتم . وقتی زیادی از چیزی تعریف بشنوم برخلاف دیگران ترجیح میدم نرم سراغش حالا اگه کتاب باشه مقاومتم چند برابر میشه وقتی دختر خالم بهم هدیه داد مدتی تو کتابخونم بود وبعدش به خالم امانت دادم وقتی خاله با اون حجم کاریش دو...
-
خوشنویس
سهشنبه 22 فروردین 1396 20:18
برای اولین بار از طریق رفیق هیچ کسم با ایتالو کالوینو آشنا شدم نویسنده ای که بعد از خوندن سه کتاب ، نویسنده محبوبم شد نمیدونم چه جادویی تو کتاباش هست که از خوندنشون سیر نمی شم ، یه جورایی انگار دست زیر چونت گذاشتی وکالوینو داره برات قصه میگه درست همون حس وحالی رو تجربه می کنی که وقت قصه گویی مادر یا مادربزرگ داشتی ،...